قسمتلغتنامه دهخداقسمت . [ ق ِ م َ ] (ع اِ) قسمة. بهره و بخشش چیزی ، و با لفظ خوردن و کردن و نهادن و افتادن مستعمل است . (آنندراج ). رجوع به قِسمة شود : برفت آن زمین را دو قسمت نهادبه هر یک پسر زآن نصیبی بداد. سعدی (از آنندراج ).قسم
قسمتفرهنگ فارسی عمید۱. نصیب؛ بهره.۲. جزء؛ بخش.۳. سرنوشت؛ تقدیر.۴. (ریاضی) تقسیم.⟨ قسمت کردن: (مصدر متعدی) بخش کردن؛ تقسیم کردن.
قسمتدیکشنری فارسی به عربیحزب , حزمة , حصة , ساق , شريحة , طائفة , طحين , فصل , قسم , قسمة , قطعة , لوح خشبي , مقصورة
قسمتدیکشنری فارسی به انگلیسیallotment, compartment, department, destiny, division, doom, fate, fortune, fragment, hap, heading, portion, kismet, leg, lot, part, predestination, proportion, section, segment, unit
poopدیکشنری انگلیسی به فارسیکلوچه، کشتیدم، صدای قلپ، صدای کوتاه، قسمت بلند عقب کشتی، ادم احمق، قورت دادن، تفنگ در کردن، صدای بوق ایجاد کردن، گوزیدن، باعقب کشتی تصادم کردن، از نفس افتادن، تمام شدن، باد و گاز معده را خالی کردن
موخرة السفينةدیکشنری عربی به فارسیکشتيدم , صداي قلپ , صداي کوتاه , قسمت بلند عقب کشتي , صداي بوق ايجاد کردن , قورت دادن , تفنگ درکردن , باد وگاز معده را خالي کردن , گوزيدن , باعقب کشتي تصادم کردن , فريفتن , ادم احمق , از نفس افتادن , خسته ومانده شدن , تمام شدن
قسمتلغتنامه دهخداقسمت . [ ق ِ م َ ] (ع اِ) قسمة. بهره و بخشش چیزی ، و با لفظ خوردن و کردن و نهادن و افتادن مستعمل است . (آنندراج ). رجوع به قِسمة شود : برفت آن زمین را دو قسمت نهادبه هر یک پسر زآن نصیبی بداد. سعدی (از آنندراج ).قسم
قسمتفرهنگ فارسی عمید۱. نصیب؛ بهره.۲. جزء؛ بخش.۳. سرنوشت؛ تقدیر.۴. (ریاضی) تقسیم.⟨ قسمت کردن: (مصدر متعدی) بخش کردن؛ تقسیم کردن.
قسمتدیکشنری فارسی به عربیحزب , حزمة , حصة , ساق , شريحة , طائفة , طحين , فصل , قسم , قسمة , قطعة , لوح خشبي , مقصورة
قسمتدیکشنری فارسی به انگلیسیallotment, compartment, department, destiny, division, doom, fate, fortune, fragment, hap, heading, portion, kismet, leg, lot, part, predestination, proportion, section, segment, unit
خارج قسمتلغتنامه دهخداخارج قسمت . [ رِ ج ِ ق ِ م َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) عددی را گویند که پس از قسمت عددی بر عدد دیگری حاصل شود. (ناظم الاطباء). تعداد دفعاتی که مقسوم علیه در مقسوم می گنجد. بهر. رجوع به بهر شود.
رسم قسمتلغتنامه دهخدارسم قسمت . [ رَ م ِ ق ِ م َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب )حق قاضی وقتی که قسمت کند ارث را. (ناظم الاطباء).
قابلیت قسمتلغتنامه دهخداقابلیت قسمت . [ ب ِ لی ی َ ت ِ ق ِم َ ] (ترکیب اضافی ، اِمص مرکب ) قابل انقسام بودن . قابلیت تقسیم . قابلیت تجزیه (اصطلاح ریاضی و فلسفه ).
قسمتلغتنامه دهخداقسمت . [ ق ِ م َ ] (ع اِ) قسمة. بهره و بخشش چیزی ، و با لفظ خوردن و کردن و نهادن و افتادن مستعمل است . (آنندراج ). رجوع به قِسمة شود : برفت آن زمین را دو قسمت نهادبه هر یک پسر زآن نصیبی بداد. سعدی (از آنندراج ).قسم