ماهریلغتنامه دهخداماهری . [ هَِ ] (حامص ) حذاقت . مهارت . حاذقی . استادی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ماهر شود.
مهارتفرهنگ مترادف و متضاداحاطه، استادی، تبحر، تردستی، ترفند، تسلط، چالاکی، چربدستی، چستی، حذاقت، خبرگی، زبردستی، سررشته، فراست، ماهری، چیرهدستی، کاردانی
ختعلغتنامه دهخداختع. [ خ َ ت ِ ] (ع ص ) دلیل حاذق . راهبر واقف . (از متن اللغة). دلیل ماهری که در حرکت متوقف نشود و حیران نگردد. (معجم الوسیط). || (اِ) کفتار. (از اقرب الموارد). ضبع.
یک اندازفرهنگ فارسی عمید۱. تیرانداز ماهری که با یکبار تیر انداختن شکار یا دشمن را از پا درآورد: ◻︎ ناوکی کز غمزۀ چشم یکاندازش بجست / گرچه از دل بگذرد پیکانْش در بر بشکند (مجیرالدین: ۷۹).۲. (اسم) [مجاز] نوعی تیر کوچک.
روحی تبریزیلغتنامه دهخداروحی تبریزی . [ ی ِ ت َ ] (اِخ ) حکاک ماهری بود و گاهی طبع خود را بشعر می آزمود. این بیت از اوست :از نگاه غضب آلود تو شد معلومم که ز من گفته حدیثی بتو صاحب غرضی .(دانشمندان آذربایجان تألیف تربیت ص 161 از مجمع الخواص ص <span class