متبارزلغتنامه دهخدامتبارز. [ م ُ ت َ رِ ] (ع ص ) آن که بیرون آید برای جنگ دیگر. (آنندراج ). دو حریف بیرون آینده از جماعتهای خود برای جنگیدن با هم . (ناظم الاطباء). و رجوع به تبارز شود.
متبرزلغتنامه دهخدامتبرز. [م ُ ت َ ب َرْ رِ ] (ع ص ) آن که برآید به سوی صحرا برای قضای حاجت . (آنندراج ). کسی که به سوی صحرا برای قضای حاجت می رود. (ناظم الاطباء). و رجوع به تبرز شود.
متبرجلغتنامه دهخدامتبرج . [ م ُ ت َ ب َرْ رِ ](ع ص ) خودنما و خودآرا. (آنندراج ). زینت کرده در لباس . (ناظم الاطباء). || نازنین و لطیف و ظریف . (ناظم الاطباء). رجوع به تبرج و ماده ٔ بعد شود.
متبرصلغتنامه دهخدامتبرص . [ م ُ ت َ ب َرْ رِ ] (ع ص ) زمین پاک چریده . (آنندراج ). دشت پاک چرانیده شده . (ناظم الاطباء).