مرصونلغتنامه دهخدامرصون . [ م َ ](ع ص ) نعت مفعولی از مصدر رصن . رجوع به رصن شود. || ساعد مرصون ؛ بازوی سوزن زده ٔ نیل بر آن پاشیده . (منتهی الارب ). بازویی که با «مرصن » آن را داغ کرده باشند. (از اقرب الموارد). و رجوع به مرصن شود.
مرسونلغتنامه دهخدامرسون . [ م َ ] (ع ص ، اِ) نعت مفعولی از مصدر رَسْن . بسته به رسن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
مرشونلغتنامه دهخدامرشون . [ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان قافازان بخش ضیاآباد شهرستان قزوین . در 35هزارگزی راه عمومی در منطقه ٔ کوهستانی سردسیر واقع و دارای 368 تن سکنه است . آبش از چشمه و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیا
مرصنلغتنامه دهخدامرصن . [ م ِ ص َ ] (ع اِ) آهنی است که بدان ستور را داغ کنند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).