مرنقلغتنامه دهخدامرنق . [ م ُ رَن ْ ن َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از مصدر ترنیق به معنی شکستن بازوی مرغ به تیر چندان که بیفتد. مرنق الجناح . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به ترنیق شود.
مرنقلغتنامه دهخدامرنق . [ م ُ رَن ْ ن ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از مصدر ترنیق . تاریک چشم از گرسنگی . (ناظم الاطباء). و رجوع به ترنیق شود.
مرانکلغتنامه دهخدامرانک .[ ] (اِخ ) دهی است از دهستان جمعآبرود بخش حومه ٔ شهرستان دماوند در 15هزارگزی جنوب دماوند و 6هزارگزی جنوب راه تهران به دماوند، در جلگه ٔ سردسیری واقع و دارای 560 تن سکن
مارناکلغتنامه دهخدامارناک . (ص مرکب ) جایی که پر از ماران باشد. جای پر از مار. (ناظم الاطباء). ارض محیاة و محواة، زمینی مارناک . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).