لغتنامه دهخدا
مساحیق . [ م َ ] (ع اِ) ج ِ مسحاق . (ناظم الاطباء). رجوع به مسحاق شود. || ج ِ منسحق (به ندرت ). (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به منسحق شود. || جرت من عینه مساحیق الدموع ؛ یعنی اشکهای روان . (اقرب الموارد).- مساحیق السماء ؛ ابرهای تنک . (ناظم