مستدیرلغتنامه دهخدامستدیر. [ م ُ ت َ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استدارة. گردنده . (آنندراج ) (اقرب الموارد). دور زننده . || هر چه گرد باشد و مدور. (غیاث ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). مدور. دایره ای . گرد : گردنده و رونده به فرمان حکم اوست گردون مستدیر و مه و مهر مستنیر
مستدیریلغتنامه دهخدامستدیری . [ م ُ ت َ ] (حامص ) مستدیر بودن . مدور بودن . گرد بودن . رجوع به مستدیر و استدارة شود : آسمان شکل سده رفیع او را دعا گفت . شکل کری و مستدیری یافت . (سندبادنامه ص 12).
مستذریلغتنامه دهخدامستذری . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استذراء. پناه گیرنده به کسی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || بز گشن خواه .(منتهی الارب ). || به سایه ٔ درخت شونده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به استذراء شود.
مستضریلغتنامه دهخدامستضری . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استضراء. به فریب شکارکننده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به استضراء شود.
مستدیریلغتنامه دهخدامستدیری . [ م ُ ت َ ] (حامص ) مستدیر بودن . مدور بودن . گرد بودن . رجوع به مستدیر و استدارة شود : آسمان شکل سده رفیع او را دعا گفت . شکل کری و مستدیری یافت . (سندبادنامه ص 12).
مستدیرةلغتنامه دهخدامستدیرة. [ م ُ ت َ رَ ] (ع ص ) مؤنث مستدیر که نعت فاعلی است از استدارة. رجوع به مستدیر و استدارة شود. || گرد. مدور.- حرکت مستدیرة ؛ عبارت از حرکت دورانی است مانند حرکات افلاک . در مقابل حرکت مستقیمه . (فرهنگ علوم عقلی از دستور و شفا).
حرکت مستدیرهلغتنامه دهخداحرکت مستدیره . [ ح َرَ ک َ ت ِ م ُ ت َ رَ / رِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) حرکت دوری . حرکت به استداره . رجوع به حرکت دوری شود.
مستدیریلغتنامه دهخدامستدیری . [ م ُ ت َ ] (حامص ) مستدیر بودن . مدور بودن . گرد بودن . رجوع به مستدیر و استدارة شود : آسمان شکل سده رفیع او را دعا گفت . شکل کری و مستدیری یافت . (سندبادنامه ص 12).
مستدیرةلغتنامه دهخدامستدیرة. [ م ُ ت َ رَ ] (ع ص ) مؤنث مستدیر که نعت فاعلی است از استدارة. رجوع به مستدیر و استدارة شود. || گرد. مدور.- حرکت مستدیرة ؛ عبارت از حرکت دورانی است مانند حرکات افلاک . در مقابل حرکت مستقیمه . (فرهنگ علوم عقلی از دستور و شفا).