مشخصهدیکشنری فارسی به انگلیسیcharacter, characteristic, diagnostic, discriminating, earmark, feature, property
مشخصة باستانشناختیarchaeological signatureواژههای مصوب فرهنگستانوجه مشخصهای که بهکمک آن پدیدهای در مدارک باستانشناختی بازشناسی میشود
مشخصة ضروریessential characteristicواژههای مصوب فرهنگستانمشخصهای که برای درک یک مفهوم اجتنابناپذیر است
مشخصة محدودگرdelimiting characteristicواژههای مصوب فرهنگستانمشخصهای ضروری که برای متمایز کردن یک مفهوم از مفاهیم مرتبط با آن به کار میرود
مشخصة باستانشناختیarchaeological signatureواژههای مصوب فرهنگستانوجه مشخصهای که بهکمک آن پدیدهای در مدارک باستانشناختی بازشناسی میشود
مشخصة ضروریessential characteristicواژههای مصوب فرهنگستانمشخصهای که برای درک یک مفهوم اجتنابناپذیر است
مشخصة محدودگرdelimiting characteristicواژههای مصوب فرهنگستانمشخصهای ضروری که برای متمایز کردن یک مفهوم از مفاهیم مرتبط با آن به کار میرود