مشرقیلغتنامه دهخدامشرقی . [ م َ رِ ] (اِخ ) در مشهد به کاسه گری منسوب بود. وبه خدمت بسیار عزیزان و مردان رسید، و منظور نظر کیمیا اثر ایشان گردیده و این بیت در شکایت از اوست :از چیست سرخ ، پنجه ٔ مرجان و پای بطگر خون بجای آب روان نیست در بحار.(مجالس النفایس ص <span
مشرقیلغتنامه دهخدامشرقی . [ م َ رِ ] (ص نسبی ) شرقی . منسوب به مشرق . (از ناظم الاطباء) : هر شب قبای مشرقی صبح را فلک نور از کلاه مغربی او برد بوام . خاقانی (دیوان چ سجادی ص 300).هرچه دهدمشرقی صبح ب
مشرکیلغتنامه دهخدامشرکی . [ م ُ رِ ] (ع ص ) کافر. (منتهی الارب ). کافر. مشرک . ملحد. بت پرست . و رجوع به مشرک شود. || نعل شراک قرارداده شده . (از اقرب الموارد).
حرف مشرقیلغتنامه دهخداحرف مشرقی . [ ح ُ ف ِ م َ رِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) یا حرف المشرقی . اذن الفار. درابی . مؤلف تحفه گوید: قسمی از حرف بستانی است بقدر ذرعی و با شاخهای باریک و برگ او از جانبین مثل نبات خرنوب و شبیه برگ شیطرج و از آن نرم تر و سفید و ثمرش مثل فلکه و تخمش سفید و قریب به خردل و
پیروز مشرقیلغتنامه دهخداپیروز مشرقی . [ زِ م َ رِ ] (اِخ ) نام شاعری ایرانی بعهد باستان . در لغت نامه ٔ اسدی قطعه ٔ ذیل از او برای کلمه ٔ شایورد،بمعنی هاله و طوق و خرمن ماه شاهد است : بخط و آن دُر دندانش بنگرکه همواره مرا دارند در تاب یکی همچون پرن بر اوج خورشید<b
حب مشرقیلغتنامه دهخداحب مشرقی . [ ح َب ْ ب ِم َ رِ ] (اِ مرکب ) حبی است خرافی که گمان کنند خاصیت آن بزرگ و فربی کردن پستانهای خرد است . و شاید حب السمنة و حب الحنکلاء است .
فیروز مشرقیلغتنامه دهخدافیروز مشرقی . [ زِ م َ رِ] (اِخ ) تذکره نویسان او را معاصر عمروبن لیث صفاری (265 - 287 هَ . ق .) دانسته و وفات او را در سال 283هَ . ق . نوشته و این ابیات را از او نقل کرده ان
مشرقینلغتنامه دهخدامشرقین . [ م َ رِ ق َ ] (ع اِ)عبارت از مشرق و مغرب ، بدان که مشرق و مغرب را دو مشرق گفتن بنابر تغلیب است . و تغلیب آن را گویند که یک شی ٔ غالب را از دو شی ٔ که با هم مقابل باشند غلبه داده اطلاق آن بر دیگری نموده و همان اسم شی ٔ غالب راتثنیه نامند. چنانکه مشرق و مغرب را مشرقین
حرف مشرقیلغتنامه دهخداحرف مشرقی . [ ح ُ ف ِ م َ رِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) یا حرف المشرقی . اذن الفار. درابی . مؤلف تحفه گوید: قسمی از حرف بستانی است بقدر ذرعی و با شاخهای باریک و برگ او از جانبین مثل نبات خرنوب و شبیه برگ شیطرج و از آن نرم تر و سفید و ثمرش مثل فلکه و تخمش سفید و قریب به خردل و
پیروز مشرقیلغتنامه دهخداپیروز مشرقی . [ زِ م َ رِ ] (اِخ ) نام شاعری ایرانی بعهد باستان . در لغت نامه ٔ اسدی قطعه ٔ ذیل از او برای کلمه ٔ شایورد،بمعنی هاله و طوق و خرمن ماه شاهد است : بخط و آن دُر دندانش بنگرکه همواره مرا دارند در تاب یکی همچون پرن بر اوج خورشید<b
درابیلغتنامه دهخدادرابی . [ ] (اِ) حرف مشرقی . (این لغت و معنی و لاتینی آن در یادداشتهای مرحوم دهخدا آمده است بدون شرحی ). رجوع به حرف مشرقی شود.
علیلغتنامه دهخداعلی . [ ع َ ] (اِخ ) ابن حسین بن عروة مشرقی دمشقی حنبلی ، مشهور به ابن زکنون و مکنی به ابوالحسن . رجوع به علی مشرقی شود.
علی دمشقیلغتنامه دهخداعلی دمشقی . [ ع َ ی ِ دِ م َ ] (اِخ ) ابن حسین بن عروه ٔ مشرقی دمشقی حنبلی ، مشهور به ابن زکنون و مکنّی به ابوالحسن . رجوع به علی مشرقی شود.
علی حنبلیلغتنامه دهخداعلی حنبلی . [ ع َ ی ِ ح َ ب َ ] (اِخ ) ابن حسین بن عروه ٔ مشرقی دمشقی حنبلی ، مشهور به ابن زکنون و مکنّی به ابوالحسن . رجوع به علی مشرقی شود.
مشرقینلغتنامه دهخدامشرقین . [ م َ رِ ق َ ] (ع اِ)عبارت از مشرق و مغرب ، بدان که مشرق و مغرب را دو مشرق گفتن بنابر تغلیب است . و تغلیب آن را گویند که یک شی ٔ غالب را از دو شی ٔ که با هم مقابل باشند غلبه داده اطلاق آن بر دیگری نموده و همان اسم شی ٔ غالب راتثنیه نامند. چنانکه مشرق و مغرب را مشرقین
حرف مشرقیلغتنامه دهخداحرف مشرقی . [ ح ُ ف ِ م َ رِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) یا حرف المشرقی . اذن الفار. درابی . مؤلف تحفه گوید: قسمی از حرف بستانی است بقدر ذرعی و با شاخهای باریک و برگ او از جانبین مثل نبات خرنوب و شبیه برگ شیطرج و از آن نرم تر و سفید و ثمرش مثل فلکه و تخمش سفید و قریب به خردل و
پیروز مشرقیلغتنامه دهخداپیروز مشرقی . [ زِ م َ رِ ] (اِخ ) نام شاعری ایرانی بعهد باستان . در لغت نامه ٔ اسدی قطعه ٔ ذیل از او برای کلمه ٔ شایورد،بمعنی هاله و طوق و خرمن ماه شاهد است : بخط و آن دُر دندانش بنگرکه همواره مرا دارند در تاب یکی همچون پرن بر اوج خورشید<b
حب مشرقیلغتنامه دهخداحب مشرقی . [ ح َب ْ ب ِم َ رِ ] (اِ مرکب ) حبی است خرافی که گمان کنند خاصیت آن بزرگ و فربی کردن پستانهای خرد است . و شاید حب السمنة و حب الحنکلاء است .
فیروز مشرقیلغتنامه دهخدافیروز مشرقی . [ زِ م َ رِ] (اِخ ) تذکره نویسان او را معاصر عمروبن لیث صفاری (265 - 287 هَ . ق .) دانسته و وفات او را در سال 283هَ . ق . نوشته و این ابیات را از او نقل کرده ان
علی مشرقیلغتنامه دهخداعلی مشرقی . [ ع َ ی ِ م َ رِ ] (اِخ ) ابن حسین بن عروه ٔ مشرقی دمشقی حنبلی . مشهور به ابن زکنون و مکنی به ابوالحسن . محدث و فقیه بود. تولد او پیش از سال 760 هَ . ق . بوده است . و در سال 837 هَ . ق . در منزل خ