مغشوشیلغتنامه دهخدامغشوشی . [ م َ] (حامص ) مأخوذ از تازی ، ناسرگی و قلبی و آمیختگی .(ناظم الاطباء). مغشوش بودن . و رجوع به مغشوش شود.
مغسوسلغتنامه دهخدامغسوس . [ م َ ] (ع ص ) خرمای تر تباه شده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رطب فاسد. غسیس . (از اقرب الموارد). || بعیر مغسوس ؛ شتر غساس زده . (منتهی الارب ). شتر گرفتار بیماری غساس . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
مغسوسةلغتنامه دهخدامغسوسة. [ م َ س َ ] (ع ص ) خرمابن که خرمایش رطب گردد و شیرین نشود. || (اِ) گربه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
مغشوشلغتنامه دهخدامغشوش . [ م َ ] (ع ص ) ناسره ٔ غیرخالص . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ناسره و قلب . غیرخالص و آمیخته . (از ناظم الاطباء). غیرخالص و گویند: لبن مغشوش ؛ شیر آمیخته به آب غیرخالص . (از اقرب الموارد). هر چیز که غیرخالص باشد. (غیاث ). غش دار. که در آن غش کرده اند. نبهره . باردار. پر
ناکلغتنامه دهخداناک . (ص ، اِ) آلوده . آغشته ، و بر هر مغشوشی ، یعنی هر چیز که در آن غش داخل کرده باشند استعمال کنند عموماً و مشک و عنبر مغشوش را گویند خصوصاً. (از برهان قاطع). عنبر و مشک وعبیر و امثال آن بود که مغشوش باشد و بعضی حصر در مشک مغشوش کرده اند و گروهی گفته اند که غشی را گویند که