مقهورلغتنامه دهخدامقهور. [ م َ ] (ع ص ) مغلوب و مغلوب شده و چیره شده بر وی و منهزم و شکست خورده . (ناظم الاطباء). قهرشده . شکسته . بشکسته . آن که بر او چیره شده باشند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : خدای ناصر او باد تا جهان باشدهمیشه دولت او قاهر و عدو مقهور.
مقهور ساختنفرهنگ مترادف و متضادشکست دادن، مغلوب کردن، تارومار کردن، سرکوب کردن، منهزم کردن ≠ مقهور شدن
مقهوریلغتنامه دهخدامقهوری . [ م َ ] (حامص ) مقهور بودن . مقهورشدگی . شکست خوردگی : گفت می خواهم مجبوری و مقهوری تو به خلق بنمایم . (مرزبان نامه چ قزوینی ص 152). و رجوع به مقهور شود.
مقهوریتلغتنامه دهخدامقهوریت . [ م َ ری ی َ ] (ع مص جعلی ، اِمص ) شکست خوردگی . مغلوبی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). شکست خوردن .
مقهوریلغتنامه دهخدامقهوری . [ م َ ] (حامص ) مقهور بودن . مقهورشدگی . شکست خوردگی : گفت می خواهم مجبوری و مقهوری تو به خلق بنمایم . (مرزبان نامه چ قزوینی ص 152). و رجوع به مقهور شود.
مقهوریتلغتنامه دهخدامقهوریت . [ م َ ری ی َ ] (ع مص جعلی ، اِمص ) شکست خوردگی . مغلوبی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). شکست خوردن .