منتقل کردن

مترادف

۱. جابهجا کردن، انتقال دادن، نقلمکان دادن
۲. بردن
۳. رساندن، ابلاغ کردن ≠ منتقل شدن

برابر پارسی

ترابردن

جست‌وجوی دقیق

منتقل کردن

دیکشنری فارسی به انگلیسی

communicate, move, transfer, translate, transmit

منتقل کردن

فرهنگ مترادف و متضاد

۱. جابهجا کردن، انتقال دادن، نقلمکان دادن ۲. بردن ۳. رساندن، ابلاغ کردن ≠ منتقل شدن

منتقل کردن

جست‌وجوی هم‌آوا

منتقل

منتقل . [ م ُ ت َ ق ِ ] (ع ص ) از جایی به جایی رونده . (غیاث ) (آنندراج ). از جایی به جایی شونده . (ناظم الاطباء). نقل شونده . انتقال یابنده . جابجاشونده .- منتقل ٌالیه ؛ (اصطلاح فقه ) کسی که در عقد یا ایقاعی ، مالی به او منتقل می شود ناقل همان ما

منتقل

فرهنگ فارسی عمید

انتقال‌یابنده؛ جابه‌جا‌شده.

منتقل

فرهنگ فارسی معین

(مُ تَ قِ) [ ع . ] (اِفا.) جابه جا شونده .

منتقل

فرهنگ مترادف و متضاد

۱. جابهجایی، نقلمکان ۲. انتقالیافته ۳. نقلشده، بردهشده

طین منتقل

لغت‌نامه دهخدا

طین منتقل . [ ن ِ م ُ ت َ ؟ ] (ترکیب وصفی ،اِ مرکب ) طین نیشابوری است . (فهرست مخزن الادویه ).

جست‌وجوی مشابه

منتقل کردن

فرهنگ فارسی طیفی

مقوله: حرکت کردن، حمل کردن، انتقال دادن، جابه‌جا کردن، آوردن، بردن، بار زدن، بار کردن، بار کشیدن، بارگرفتن تحویل دادن، دست‌به‌دست دادن مخابره کردن رساندن

منتقل کردن خون

دیکشنری فارسی به انگلیسی

transfuse

پول منتقل کردن

فرهنگ فارسی طیفی

مقوله: مناسبات ملکی ل منتقل کردن پول برداشتن، ازحساب برداشتن، نقد کردن، برداشت کردن، دریافتکردن پرداختن، پرداخت کردن، پول فرستادن، حواله کردن، فرستادن تبدیلکردن، تسعیر کردن