منشفلغتنامه دهخدامنشف . [ م ِ ش َ ] (ع اِ) دستمال و رومال . ج ، مناشف . (ناظم الاطباء). رجوع به منشفة شود.
منشفلغتنامه دهخدامنشف . [ م ُ ش ِ ] (ع ص ) ناقه ای که بچه ٔ نر زاید بعد بچه ٔماده . || سرشیرخوراننده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به انشاف شود.
منشفلغتنامه دهخدامنشف . [ م ُ ن َش ْ ش ِ ] (ع ص ) جذب کننده و به خود کشنده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به تنشیف شود. || ماده شتری که گاهی پستانش پرشیر و گاهی خالی از شیر است و این حال وقتی باشد که نتاج آن نزدیک گردد. (از اقرب الموارد). || دوایی است که چون رطوبت آن بر عضورسد نفوذ
منسفلغتنامه دهخدامنسف . [ م َ س ِ / م ِ س َ ] (ع اِ) دهن خر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج ، مناسف . (اقرب الموارد).
منسفلغتنامه دهخدامنسف . [ م ِ س َ ] (ع اِ) سکو که بدان گندم و جز آن بر باد دهند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). سکو و اوشین که بدان گندم و جز آن بر باد دهند. (ناظم الاطباء). || در اساس گوید غربال بزرگ . (از اقرب الموارد).
منسیولغتنامه دهخدامنسیو. [ م َ ی ُ ] (اِخ ) منچو. رودی به ایتالیا که 194 هزار گز طول دارد و از دریاچه ٔ گارد می گذرد و نواحی مانتو را آبیاری می کند. (از لاروس ).
منصفلغتنامه دهخدامنصف . [ م َ ص َ ] (ع اِ) نیمه ٔ راه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). میانه ٔ راه . ج ، مناصف .(ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط) . || منصف القوس و الوتر؛ محل نصف کردن آن دو. (از اقرب الموارد). || منصف الشی ٔ؛ وسط آن . (از اقرب الموارد).
منصفلغتنامه دهخدامنصف . [ م ِ / م َ ص َ ] (ع ص ، اِ) چاکر. ج ، مناصف . (منتهی الارب ) (از آنندراج ). خدمتگار. (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
منشفةلغتنامه دهخدامنشفة. [ م ِ ش َ ف َ ] (ع اِ) دستمال . حوله . ج ، مناشف . (از اقرب الموارد). رجوع به مِنشَف شود.
مناشفلغتنامه دهخدامناشف . [ م َ ش ِ ] (ع اِ) ج ِ مِنشَف . (ناظم الاطباء). ج ِ مِنشَفَة. (اقرب الموارد). رجوع به منشف شود.
حرف ابیضلغتنامه دهخداحرف ابیض . [ ح ُ ف ِ اَب ْ ی َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) گویند قسمی از حرف بستانی است عریض الورق و بیخش بزرگ و گلش سفید و حدت او کمتر از رشاد است . و خردل فارسی و خردل سفید نامند. و بعضی حرف بابلی را به این اسما مسمی میدانند. مشهی و منشف رطوبات و آروغ آورنده و در سایر افعال م
منشفةلغتنامه دهخدامنشفة. [ م ِ ش َ ف َ ] (ع اِ) دستمال . حوله . ج ، مناشف . (از اقرب الموارد). رجوع به مِنشَف شود.