ناقرلغتنامه دهخداناقر. [ ق ِ ] (ع ص ) تیر که بر نشانه رسد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از المنجد) (از ناظم الاطباء). تیر که بر هدف اصابت کند یا تیر که ازهدف نگذرد . (از معجم متن اللغة). || نویسنده ٔ بر سنگ . (فرهنگ نظام ). || آنکه زمین را می کند و سوراخ می کند. الذی ینقر الارض و یثقب . (معجم م
نقرلغتنامه دهخدانقر. [ ن َ ] (ع اِ) آوازکی است که به زدن انگشت ابهام بر وسطی برآید. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). انگشتک و آوازی که از زدن ابهام بر وسطی برآید. (ناظم الاطباء). آوازی که از بشکن زدن برآید. || آوازی از کام و زبان که بدان ستور را رانند. (منتهی الارب ) (از آنندراج
ناقرةلغتنامه دهخداناقرة. [ ق ِ رَ ] (اِخ ) موضعی است . (منتهی الارب ). موضعی است بین مکه و بصره . (از معجم متن اللغة).
ناقرةلغتنامه دهخداناقرة. [ ق ِ رَ ] (ع ص ) تأنیث ناقر است . (اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به ناقر شود. ج ، نواقر. || (اِ) بلا. سختی . || مصیبت . رنج . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). مصیبت . (معجم متن اللغة). || داهیة.(اقرب الموارد) (معجم متن اللغة) (المنجد). || حجت . (منتهی الارب )
فضاهمپار ناقرینهdiastereoisomerواژههای مصوب فرهنگستانفضاهمپارهایی که خواص فیزیکی و گاهی خواص شیمیایی متفاوت دارند و تصویر آینهای یکدیگر نیستند متـ . ناقرینهپار diastereomer
نواقرلغتنامه دهخدانواقر. [ ن َق ِ ] (ع اِ) ج ِ ناقرة. گویند: اتتنی عنه نواقر؛ از وی کلام بد رسید مرا یا حجت های مصیبت . (منتهی الارب ) (از المنجد) (از اقرب الموارد). رجوع به ناقرة شود. || ج ِ ناقر. (المنجد). رجوع به ناقر شود.
ناقرةلغتنامه دهخداناقرة. [ ق ِ رَ ] (اِخ ) موضعی است . (منتهی الارب ). موضعی است بین مکه و بصره . (از معجم متن اللغة).
ناقرةلغتنامه دهخداناقرة. [ ق ِ رَ ] (ع ص ) تأنیث ناقر است . (اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به ناقر شود. ج ، نواقر. || (اِ) بلا. سختی . || مصیبت . رنج . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). مصیبت . (معجم متن اللغة). || داهیة.(اقرب الموارد) (معجم متن اللغة) (المنجد). || حجت . (منتهی الارب )
مناقرلغتنامه دهخدامناقر. [ م َ ق ِ ] (ع اِ) ج ِ مِنقَر و مُنقُر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ج ِ مِنقَر. (اقرب الموارد). رجوع به منقر شود.