ناگنجلغتنامه دهخداناگنج . [ گ ُ ] (نف مرکب ) ناگنجنده : و در دل برادران مشفق ناگنج و در چشم یاران ناصح حقیر نماید. (کلیله و دمنه ). رجوع به ناگنجیده و ناگنجنده شود.
نانیزلغتنامه دهخدانانیز. (اِخ ) از دهات دهستان رابر بخش بافت شهرستان سیرجان است ، در 40 هزارگزی مشرق بافت و 3 هزارگزی شمال رابر. در منطقه ٔ کوهستانی سردسیری واقع است و 200 تن سکنه دارد. آبش از
پنانجلغتنامه دهخداپنانج . [ پ َ ن َ ] (اِ) در فرهنگ شعوری آن را معنی بنانج داده است . رجوع به بنانج شود.
ناگنجندهلغتنامه دهخداناگنجنده . [ گ ُ ج َ دَ / دِ ] (نف مرکب ) فراهم ناآینده . ناسازگار : و این چهار مایه [ آب و آتش و باد و خاک ] ضد یکدیگرند، یعنی دشمن یکدیگرند و با یکدیگر ناگنجنده و ناسازند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). || که در جایی یا چیزی
ناگنجیدنلغتنامه دهخداناگنجیدن . [ گ ُ دَ ] (مص منفی ) مقابل گنجیدن به معنی جای گرفتن و محاط شدن در چیزی و فراهم آورده شدن در جایی . رجوع به گنجیدن شود.
ناگنجیدنیلغتنامه دهخداناگنجیدنی . [ گ ُ دَ ] (ص لیاقت ) گنجایش ناپذیر. احاطه ناپذیر. که قابل جا دادن و گنجانیدن نیست . مقابل گنجیدنی . رجوع به گنجیدنی شود.
ناگنجیدهلغتنامه دهخداناگنجیده . [ گ ُ دَ / دِ ](ن مف مرکب ) محاطناشده . جای ناگرفته . مقابل گنجیده .
ناگنجندهلغتنامه دهخداناگنجنده . [ گ ُ ج َ دَ / دِ ] (نف مرکب ) فراهم ناآینده . ناسازگار : و این چهار مایه [ آب و آتش و باد و خاک ] ضد یکدیگرند، یعنی دشمن یکدیگرند و با یکدیگر ناگنجنده و ناسازند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). || که در جایی یا چیزی
ناگنجیدنلغتنامه دهخداناگنجیدن . [ گ ُ دَ ] (مص منفی ) مقابل گنجیدن به معنی جای گرفتن و محاط شدن در چیزی و فراهم آورده شدن در جایی . رجوع به گنجیدن شود.
ناگنجیدنیلغتنامه دهخداناگنجیدنی . [ گ ُ دَ ] (ص لیاقت ) گنجایش ناپذیر. احاطه ناپذیر. که قابل جا دادن و گنجانیدن نیست . مقابل گنجیدنی . رجوع به گنجیدنی شود.
ناگنجیدهلغتنامه دهخداناگنجیده . [ گ ُ دَ / دِ ](ن مف مرکب ) محاطناشده . جای ناگرفته . مقابل گنجیده .