نزاکلغتنامه دهخدانزاک . [ ن َزْ زا ] (ع ص ) عَیّاب . بسیار عیب کننده . (از اقرب الموارد) (از المنجد). مرد سخت عیب کننده ٔ مردمان . (ناظم الاطباء). عیب کننده . طعنه زننده . (فرهنگ خطی ). نُزَک . (المنجد).
ژنزاکلغتنامه دهخداژنزاک . [ ژُ ] (اِخ ) نام کرسی ولایت شارانت سفلی ، دارای راه آهن و 3142 تن سکنه . محصولات عمده ٔ آنجا شراب و عرق و احجار ساختمانی است .
نزاغلغتنامه دهخدانزاغ .[ ن َزْ زا ] (ع ص ) آنکه تباهی افکند و برآغالاند مردم را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). که بین مردم فساد کند و مردم را بر یکدیگر بشوراند. (از اقرب الموارد). منزغ . (منتهی الارب ). || آنکه غیبت کند مردم را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). که طعنه زن
نزاقلغتنامه دهخدانزاق . [ ن ِ ] (ع ص ) ناقه ٔ نزاق ؛ شترماده ٔ شتابرو. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). سریعة. تندرو. (از اقرب الموارد). || ناقه ٔ صعب الانقیاد. (از المنجد). ناقه ٔ سریعه و گفته اند صعبةالانقیاد. (از اقرب الموارد). نَزِقَة. (المنجد). || (مص ) دشنام دادن . (آنندراج ) (
نزاکتلغتنامه دهخدانزاکت . [ ن َ / ن ِ ک َ ] (اِمص ) نزاکة. مصدر جعلی فارسیان متعرب است که از ماده ٔ نازک تراشیده اند و عبارت است از اظهار نازک مزاجی خود به قبول کاری به سماجت و ابرام دیگران و با لفظ کردن و کشیدن و گذشتن مستعمل است . (از آنندراج ). فارسیان اشتق
نزاکتفرهنگ فارسی عمید۱. ادب؛ خوشاخلاقی؛ خوی خوش؛ رفتار پسندیده.۲. [قدیمی] نازکی؛ لطافت.۳. [قدیمی، مجاز] پاکیزگی و آراستگی.
نزاکتدیکشنری فارسی به انگلیسیcivility, comity, common courtesy, courtesy, decorum, gentility, grace, manners, politeness, propriety, suavity, urbanity
نزکلغتنامه دهخدانزک . [ ن ُ زَ ] (ع ص ) سخت عیب کننده مردم را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). عَیّاب . لُمَزه . (از اقرب الموارد). عَیّاب . نَزّاک . (المنجد).
نزاکتلغتنامه دهخدانزاکت . [ ن َ / ن ِ ک َ ] (اِمص ) نزاکة. مصدر جعلی فارسیان متعرب است که از ماده ٔ نازک تراشیده اند و عبارت است از اظهار نازک مزاجی خود به قبول کاری به سماجت و ابرام دیگران و با لفظ کردن و کشیدن و گذشتن مستعمل است . (از آنندراج ). فارسیان اشتق
نزاکتفرهنگ فارسی عمید۱. ادب؛ خوشاخلاقی؛ خوی خوش؛ رفتار پسندیده.۲. [قدیمی] نازکی؛ لطافت.۳. [قدیمی، مجاز] پاکیزگی و آراستگی.
نزاکتدیکشنری فارسی به انگلیسیcivility, comity, common courtesy, courtesy, decorum, gentility, grace, manners, politeness, propriety, suavity, urbanity
ژنزاکلغتنامه دهخداژنزاک . [ ژُ ] (اِخ ) نام کرسی ولایت شارانت سفلی ، دارای راه آهن و 3142 تن سکنه . محصولات عمده ٔ آنجا شراب و عرق و احجار ساختمانی است .
گونزاکلغتنامه دهخداگونزاک . [ گُن ْ ] (اِخ ) نام ملکه ٔ لهستان که از سال 1612 م . تا 1667 م . زندگی میکرده و همسر لاولیلاس هفتم بوده است .
النزاکلغتنامه دهخداالنزاک . [ اُ ل ُ ] (اِخ ) مرکز ایالت هرو (واقع در کشور فرانسه ). سکنه ٔ آن 2000 تن است .