نعلبندی کردنلغتنامه دهخدانعلبندی کردن . [ ن َ ب َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نعلبندی کرده است ؛ یعنی از راه دور آمده و به خوشی و ناخوشی چیزی گرفته . (آنندراج ).
نعلبندیلغتنامه دهخدانعلبندی . [ ن َ ب َ ] (حامص مرکب ) نعل بستن . نعل زدن . بر سم ستور نعل کوبیدن . عمل نعلبند. || (اِ مرکب ) دکان نعلبند. آنجا که ستوران را نعل کنند. || خراج . (آنندراج ). خراج اندکی که از رعیت گیرند. (ناظم الاطباء). || در تداول ، خوراک ها و تنقلات و میوه های پیش از شام یا ناهار
صدف البحردیکشنری عربی به فارسینوعي صدف , پوزه بند يا مهاراسب (هنگام نعلبندي) , پوزه بند(براي مجازات اشخاص) , سرسخت
نعلبندیلغتنامه دهخدانعلبندی . [ ن َ ب َ ] (حامص مرکب ) نعل بستن . نعل زدن . بر سم ستور نعل کوبیدن . عمل نعلبند. || (اِ مرکب ) دکان نعلبند. آنجا که ستوران را نعل کنند. || خراج . (آنندراج ). خراج اندکی که از رعیت گیرند. (ناظم الاطباء). || در تداول ، خوراک ها و تنقلات و میوه های پیش از شام یا ناهار
پالانگرلغتنامه دهخداپالانگر. [ گ َ ] (ص مرکب ) پالاندوز. اَکّاف . قَتّاب : گویند گرفت یار تو یار دگراز رشک همی گویند ای جان پدرجانا تو بگفتگوی ایشان منگرخرخو بیند که غرقه شد پالانگر. فرخی .شبی نعلبندی و پالانگری حق خویش می
نعلبندلغتنامه دهخدانعلبند. [ ن َ ب َ ] (نف مرکب ) آنکه نعل بر سم ستور بندد. (یادداشت مؤلف ) : ز سمش همی در کف نعلبندشکسته شود پتک های گران . مسعودسعد.لاشه چون سم فکند کس نبردمنت نعلبند یا بیطار. خاقانی .</p
نعلبندیلغتنامه دهخدانعلبندی . [ ن َ ب َ ] (حامص مرکب ) نعل بستن . نعل زدن . بر سم ستور نعل کوبیدن . عمل نعلبند. || (اِ مرکب ) دکان نعلبند. آنجا که ستوران را نعل کنند. || خراج . (آنندراج ). خراج اندکی که از رعیت گیرند. (ناظم الاطباء). || در تداول ، خوراک ها و تنقلات و میوه های پیش از شام یا ناهار
نعلبندیلغتنامه دهخدانعلبندی . [ ن َ ب َ ] (حامص مرکب ) نعل بستن . نعل زدن . بر سم ستور نعل کوبیدن . عمل نعلبند. || (اِ مرکب ) دکان نعلبند. آنجا که ستوران را نعل کنند. || خراج . (آنندراج ). خراج اندکی که از رعیت گیرند. (ناظم الاطباء). || در تداول ، خوراک ها و تنقلات و میوه های پیش از شام یا ناهار