نگونساریلغتنامه دهخدانگونساری . [ ن ِ ] (حامص مرکب ) آویختگی . واژگونی . (ناظم الاطباء). نگونسار بودن . رجوع به نگونسار شود. || سرنگونی . به خاک افتادگی . مقابل افراشتگی : به دولتت عَلَم دین حق فراشته بادبه صولتت عَلَم کفر در نگونساری . سعدی .
نگونسریلغتنامه دهخدانگونسری . [ ن ِ س َ ] (حامص مرکب ) نگونساری . نگونسر بودن . در تمام معانی رجوع به نگونساری شود : بیچاره پیاده را که فرزین گرددفرزین شدنش نگونسری ارزد نی .خاقانی .
نگونسارفرهنگ فارسی عمید۱. فرو افتاده: ◻︎ یکی نیزه انداخت بر پشت اوی / نگونسار شد خنجر از مشت اوی (فردوسی: ۱/۱۴۳ حاشیه).۲. (اسم) (زیستشناسی) = گل۱ ⟨ گل نگونسار
نگونسارلغتنامه دهخدانگونسار. [ ن ِ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) وارونه . معکوس . سرته . نگوسار. نگون . پشت رو : دریده درفش و نگونسار کوس چو لاله کفن ، روی چون سندروس . فردوسی .نهاده بر اسبان نگونسار زین تو گفتی همی برخروشد زمین . <p c
نگوساریلغتنامه دهخدانگوساری . [ ن ِ ] (حامص مرکب ) نگونساری . سرنگونی . رجوع به نگونساری شود : نگوساری هر بدعت از او بودکه نور گوهر دولت از او بود.عطار (از فرهنگ فارسی معین ).
نگونسریلغتنامه دهخدانگونسری . [ ن ِ س َ ] (حامص مرکب ) نگونساری . نگونسر بودن . در تمام معانی رجوع به نگونساری شود : بیچاره پیاده را که فرزین گرددفرزین شدنش نگونسری ارزد نی .خاقانی .
عسللغتنامه دهخداعسل . [ ع َ ] (ع ص ) ماده شتر تیزرو. (ناظم الاطباء). ناقه ٔ سریع. (از اقرب الموارد). || (اِمص ) هلاکی و نگونساری : عسلاً له ؛ نگونساری و هلاکی باد او را! (از اقرب الموارد).
خاکساریلغتنامه دهخداخاکساری . (حامص مرکب ) خاک آلودی . (شرفنامه ٔ منیری ). || عجز و تواضع. (آنندراج ). افتادگی . نامرادی . خواری . (شرفنامه ٔ منیری ) (فرهنگ شعوری ج 1 ص 384) : که در نگونساری و خاکساری ایش
گیاخوارلغتنامه دهخداگیاخوار. [ خوا / خا ] (نف مرکب ) مخفف گیاه خوار. که گیاه خورد. علف خوار. گیاه خور و علف خور : خورد مر گیاخوار را آدمی درآردْش در پیکر مردمی . اسدی .جانور نیست بان نگونساری لاجر