نیم جانلغتنامه دهخدانیم جان . (اِ مرکب ) رمق . جانی خسته و فرسوده و به لب رسیده : زین نیم جان که دارم جانان چه خواست گوئی کرد آنچه خواست با دل از جان چه خواست گوئی . خاقانی .آن نیم جان که با من بگذاشت دست هجرت در پای تو فشاندم کرد
نام تنالگانیcorporate name, collective nameواژههای مصوب فرهنگستاننامی رسمی که یک تنالگان با آن شناخته میشود
نامنماname tag, name tapeواژههای مصوب فرهنگستاننوار کوچک یا برچسبی که بر روی لباس نظامی نصب میشود و نشاندهندة نام و نشان پایور است
سامانۀ نام دامنهdomain name system, domain name server, domain name serviceواژههای مصوب فرهنگستانسامانهای اینترنتی که نامهای دامنه را به نشانیهایی در قالب قرارداد اینترنت برمیگردانَد متـ . ساناد
نام شیمیاییchemical nameواژههای مصوب فرهنگستاننامی که شیمیدانها برای ترکیبات شیمیایی به کار میبرند و ساختار شیمیایی آنها را نشان میدهد
نیمه جانلغتنامه دهخدانیمه جان . [ م َ / م ِ ] (ص مرکب ) نیم مرده . که نیمی از جان او بشده است . (یادداشت مؤلف ). نیم جان . رجوع به نیم جان شود.- نیمه جان شدن ؛ نیم جان شدن . سخت مضطرب و نگران گشتن . || (اِ مرکب ) نیم جان . رمق .
آخرنفسلغتنامه دهخداآخرنفس . [ خ ِ ن َ ف َ ] (اِ مرکب ) رمق .نیم جان . باقی جان . حشاشه . نیمه ٔ جان . دَم واپسین .
جان بحلق رسیدنلغتنامه دهخداجان بحلق رسیدن . [ ب ِ ح َ رَ/ رِ دَ ] (مص مرکب ) جان بحنجره رسیدن . بحال احتضارافتادن . نیم جان شدن . جان به گلو رسیدن : بکام دل نرسیدیم وجان بحلق رسیدوگر بکام رسد همچنان رجائی هست . سعدی
روی نمالغتنامه دهخداروی نما. [ ن ُ / ن ِ / ن َ ] (اِ مرکب )روی نمای . رونما. (آنندراج ) (ناظم الاطباء). هدیه ای که در دیدار نخستین روی عروس بر او دهند : باز و جز باز کنون روی نیارند نمودگاه آن است
بسمللغتنامه دهخدابسمل . [ ب ِ م ِ ] (ص ، اِ) معنی کشتن دارد. گویند: بسمل کن یعنی بکش . (فرهنگ اسدی ). || هر چیزی که آن راذبح کرده باشند یعنی سر بریده باشند و وجه تسمیه اش آن است که در وقت ذبح کردن بسم اﷲ میگویند. (از برهان ) (از ناظم الاطباء) (از مؤید الفضلاء). بمعنی مذبوح آمده است . (از فره
مقامرلغتنامه دهخدامقامر. [ م ُ م ِ ] (ع ص ) به گرو بازنده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). قمارباز و حریف . (آنندراج ) (غیاث ).قمارکننده . قمارباز. (از ناظم الاطباء) : به یک اندازه اند بر در بخت مرد فرهنگ با مقامر و شنگ .
نیملغتنامه دهخدانیم . (اِ) نصف . نیمه . یک جزء از دو جزء چیزی . (یادداشت مؤلف ). یک دوم چیزی : چو از روز رخشنده نیمی برفت دل هر دو جنگی سواران بتفت . فردوسی .وزین بهر نیمی شب دیریازنشستی همی با بتان طراز. <p class="author
نیملغتنامه دهخدانیم . (ع اِ) نعمت تام . (منتهی الارب ) (از متن اللغة)(از اقرب الموارد). || زندگانی آسان و خوش . (منتهی الارب ). عیش لین . زندگی راحت . (از متن اللغة). || آنکه مردم از وی آرام و اطمینان یابندو به وی انس گیرند. (منتهی الارب ) (از متن اللغة). یقال : فلان نیمی ؛ اذا کنت تأنس به
نیملغتنامه دهخدانیم . [ ن ُی ْ ی َ ] (ع ص ، اِ) جمع نائمة است . رجوع به نائمة شود. || جمع نائم است . رجوع به نائم شود.
دانگ نیملغتنامه دهخدادانگ نیم . (اِخ ) دهی است از دهستان درختگان بخش مرکزی شهرستان کرمان . واقع در 35هزارگزی شمال خاوری کرمان سر راه مالرو کرمان به شهداد. کوهستانی است و سردسیر و دارای 60 سکنه . آب آن از رودخانه است و محصول آنجا
دو نیملغتنامه دهخدادو نیم . [دُ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) از میان به دو قسمت مساوی تقسیم شده . دو نصف و دو نیمه شده . (ناظم الاطباء). نصف . دو نیمه . به دو نصف تقسیم شده . (یادداشت مؤلف ).- بر دو نیم زدن ؛ نیمه کردن . از میان قطع کردن :به شمشیر سلمش زدم بر دونیم <br
چهار دانگ و نیملغتنامه دهخداچهار دانگ و نیم . [ چ َ / چ ِ گ ُ ] (اِ مرکب ) نه قسمت ازدوازده قسمت چیزی . نصف و ربع چیزی با هم . (از زمخشری ) : ... والحال سکه ٔ نواب کامیاب اقدس اشرف اعلی نیز پنجشاهی به وزن نه دانگ و نیم زمان شاه محمود و طلای اشرفی
چهارمن نیملغتنامه دهخداچهارمن نیم . [ چ َ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان پائین جام بخش تربت جام شهرستان مشهد. در 18هزارگزی جنوب خاوری تربت جام و 9هزارگزی جنوب مالرو عمومی تربت جام به قلعه حمام واقع است .
زنیملغتنامه دهخدازنیم . [ زَ ] (ع ص ) مردی به قومی چسبیده که نه از ایشان بود. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || پسرخوانده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || ناکس و فرومایه و بدخوی که در ناکسی معروف باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقر