هجملغتنامه دهخداهجم . [ هََ ] (ع مص ) در مغاک فروشدن چشم کسی . || همه ٔ شیر پستان دوشیدن . || آرمیدن چیزی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || چشم فروخوابانیدن . (منتهی الارب ). اطراق . (اقرب الموارد). || سکوت . (اقرب الموارد). || ویران کردن خانه را. (منتهی الارب ). هدم . (اقرب الموارد). || ر
هجملغتنامه دهخداهجم . [ هََ / هََ ج َ ] (اِخ )آبی است مر بنی فزاره را. (منتهی الارب ). و ابن اعرابی در نوادر گوید آبی است و موضعی است مر بنی فرازه را.و در شعر عامربن طفیل مذکور است . (معجم البلدان ).
هجملغتنامه دهخداهجم . [ هََ / هََ ج َ ] (ع اِ) خوی و عرق . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || کاسه ٔ بزرگ .ج ، اهجام . (منتهی الارب ). قدح ضخم . (اقرب الموارد).
حجملغتنامه دهخداحجم . [ ح َ ] (ع اِ) ستبرا. ستبری .ستبرنا. سطبری . سطبرا. گندگی . کلفتی . هنگفتی . ضخامت . ثخن . فداء. جسامت : با قلت اجزاء و خفت حجم مشتمل است بر شرح مواقف و مقامات سلطان محمود سبکتکین و برخی از احوال آل سامان . (تاریخ یمینی . نسخه ٔخطی کتابخانه ٔ مؤ
حجملغتنامه دهخداحجم . [ ح َ ] (ع مص ) بازداشتن . منع کردن از چیزی . بستن دهان شتر تا نگزد. || مکیدن کودک پستان مادر را.مَص ّ. نیشتر زده خون مکیدن به شیشه و شاخ . حجامت کردن . || گوشت باز کردن از استخوان وقت خوردن . || برآمدن پستان دختر. (منتهی الارب ).
حجیملغتنامه دهخداحجیم . [ ح َ ] (ع ص ) ستبر. سطبر. ضخیم . ضخم . کلفت . هنگفت . گنده . گنجا . صفت از حجم . قیاساً این کلمه صحیح است مانند طویل و عریض و عمیق و در محاورات فارسی زبانان به معنی بزرگ حجم و ضخیم مستعمل است ، لکن ظاهراً عرب آنرا استعمال نکرده است یا من نیافته ام . رجوع به نشریه ٔ دا
هجمةلغتنامه دهخداهجمة. [ هََ م َ ] (ع اِ) گله ٔ شتر ازچهل تا و بیشتر از آن ، یا از سی تا صد، یا از هفتادتا صد، یا اندکی کم از صد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || سختی گرما. (منتهی الارب ). شدت سرمای زمستان و شدت گرمای تابستان . (از اقرب الموارد).
اهجاملغتنامه دهخدااهجام . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ هَجم . کاسه ٔ بزرگ . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). و رجوع به هجم شود.
عمرولغتنامه دهخداعمرو. [ ع َم ْرْ ] (اِخ ) ابن تمیم بن مر. از عدنانیها. جدی بود جاهلی . و فرزندانش عنبر و اسید و هجم و مالک و حارث بودند. (از اعلام زرکلی از السبائک ص 25، و جمهرةالانساب ص 197، و التاج ج <span class="hl" dir="
ختوعلغتنامه دهخداختوع . [ خ ُ ](ع مص ) رهبری در تاریکی شب کردن و بسوی مقصدی روان شدن . خَتع. (از متن اللغة) (تاج المصادر بیهقی ). || هجوم کردن . (از متن اللغة). این مصدر در این معنی با کلمه «علی »متعدی میشود. منه : ختع علیهم ختوعاً: هجم علیهم . || رفتن . روان شدن . در این معنی این مصدر با کلم
هجوملغتنامه دهخداهجوم . [ هَُ ] (ع مص ) بناگاه آمدن بر چیزی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).- هجوم آوردن ؛ حمله کردن . روی آوردن برای غلبه بر دشمن . (یادداشت به خط مؤلف ) : در آغوش دو عالم غنچه ٔ زخمی نمی گنجدهجوم آورده بر دلها
غفقلغتنامه دهخداغفق . [ غ َ ] (ع مص ) برآمدن باد از کسی . (از منتهی الارب ). باد از کسی جستن .(آنندراج ): غفق الحمار غفقاً؛ خرجت منه ریح . (اقرب الموارد). || غفق به سوط؛ بسیار به تازیانه زدن کسی را. (از منتهی الارب ) (آنندراج ). به تازیانه زدن . (تاج المصادر بیهقی ). || غفق ابل ؛ هرساعت بر آ
هجمةلغتنامه دهخداهجمة. [ هََ م َ ] (ع اِ) گله ٔ شتر ازچهل تا و بیشتر از آن ، یا از سی تا صد، یا از هفتادتا صد، یا اندکی کم از صد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || سختی گرما. (منتهی الارب ). شدت سرمای زمستان و شدت گرمای تابستان . (از اقرب الموارد).
لهجملغتنامه دهخدالهجم . [ ل َ ج َ ] (ع ص ، اِ) کاسه ٔ بزرگ . || راه گشاده ٔ کوفته ٔ پاسپرده . (منتهی الارب ): طریق لهجم ؛ ای مذلل . (مهذب الاسماء).
مهجملغتنامه دهخدامهجم . [ م ُ ج ِ ] (ع ص ) خداوند تبارک وتعالی که دور می گرداند بیماری را. (ناظم الاطباء) . || بازگرداننده ٔشتر به سوی مراح . (آنندراج ). و رجوع به اهجام شود.
تلهجملغتنامه دهخداتلهجم . [ ت َ ل َ ج ُ ] (ع مص ) روشن شدن راه . (منتهی الارب ) (آنندراج )(ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || داغ داغ کردن رونده راه را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). اثر پا گذاشتن قافله در راه . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || شیفتگی کردن به چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج )