وقفةلغتنامه دهخداوقفة. [ وَ ف َ ] (ع اِ) پی که بر کمان پیچند. || پی بالای گرده ٔ علیا. هما وقفتان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). || ایست . درنگ . مکث . توقف : چه یوسف شربتی در دلو خورده چه یونس وقفه ای در حوت کرده . نظامی .</p
وقیفةلغتنامه دهخداوقیفة. [ وَ ف َ ] (ع اِ) بز کوهی که در پناه سنگی ایستاده باشد از بیم سگان و فرودآمدن نتواند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).
وقفةدیکشنری عربی به فارسیمطرح کردن , گذاردن , قراردادن , اقامه کردن , ژست گرفتن , وانمود شدن , قيافه گرفتن , وضع , حالت , ژست , قيافه گيري براي عکسبرداري , )سوال پيچ کردن باسلوال گير انداختن
فیلمبرداری با وقفۀ زمانیtime-laps cinematography, time-laps photographyواژههای مصوب فرهنگستانفیلمبرداری از یک رویداد بهصورت قاببهقاب در فواصل زمانی مشخص
فیلمبرداری تکقابsingle-frame shooting, single-frame exposureواژههای مصوب فرهنگستانشیوهای از فیلمبرداری با وقفۀ زمانی که در آن هر قاب تصویر در یک مقطع زمانی نوردهی میشود