سوپ داغhot soupواژههای مصوب فرهنگستانپلاسمایی متشکل از کوارک و گلوئون و فوتون و نوترینو و برخی ذرات دیگر که در آغاز پیدایش در تعادل گرمایی بودهاند
سوپ ژلاتینیgelatinous soupواژههای مصوب فرهنگستانمحلول آبی نسبتاً غلیظ که حاوی موادی با قابلیت تبدیل به ژلاتین است
سامانة مهار پسرویhill holder, hill hold control, hill-start assist control, HHC, hill-start assist, HSA, hill-start controlواژههای مصوب فرهنگستانسامانهای که با ترمزگیری خودکار به مدت چند ثانیه، از حرکت ناخواستة رو به عقب خودرو در سربالاییها جلوگیری میکند اختـ . س. م. پ. HAC
پشگولیلغتنامه دهخداپشگولی . [ پ َ ] (حامص ) قوی اندامی و حرص در کار. (لغت نامه ٔ اسدی نسخه ٔ نخجوانی ) : هرچه یابی از آن فرومولی نشمرند از تو آن به پشگولی . عنصری .لکن این شاهد ظاهراً برای معانی مزبور نیست .
سر پشگَهگویش بختیاریپشت لیفه شلوار گشاد (گاهى از پشت لیفهشلوار گشاد بهعنوان جیب استفادهمىکنند) pešga .
پشتکلغتنامه دهخداپشتک . [ پ َ ت َ ] (اِ) صاحب فرهنگ شعوری گوید بمعنی شبنم است و در بعض نسخه ها بمعنی پشگ گوسفند و بز آمده است و بیت ذیل شمس فخری را شاهد آورده است : شیر در بیشه اژدها در کوه بفکند از نهیب او پشتک .
پشکلغتنامه دهخداپشک . [ پ ِ / پ ُ ] (اِ) پشگ . پشکل . فضله ٔ گوسفند و بزو شتر و آهو و خر و اشتر و هم از گاو آنگاه که سخت و مدور باشد. سرگین گوسفند و بز و آهو و امثال آن . پشکر. پشکره . پشکله . (برهان قاطع) (فرهنگ رشیدی ). بعر. بعره و آن فضله ٔ حیوان باشد از
پشگولیلغتنامه دهخداپشگولی . [ پ َ ] (حامص ) قوی اندامی و حرص در کار. (لغت نامه ٔ اسدی نسخه ٔ نخجوانی ) : هرچه یابی از آن فرومولی نشمرند از تو آن به پشگولی . عنصری .لکن این شاهد ظاهراً برای معانی مزبور نیست .