چک کردن

مترادف

۱. بررسی کردن، امتحان کردن، وارسی کردن
۲. کنترل کردن، مراقبت کردن

جست‌وجوی دقیق

چک کردن

فرهنگ مترادف و متضاد

۱. بررسی کردن، امتحان کردن، وارسی کردن ۲. کنترل کردن، مراقبت کردن

جست‌وجوی هم‌آوا

وارون Q

Q inverse, Q-1

واژه‌های مصوب فرهنگستان

وارون مقدار Q که آهنگ فرواُفت انرژی را برای موج‌های حجمی یا سطحی در هر دوره مشخص می‌کند متـ . وارون ضریب کیفیت

بوزون X

boson X

شاخص K

K index

واژه‌های مصوب فرهنگستان

شاخصی سه‌ساعته که معیار گسترۀ فعالیت سریع و نامنظم مغناطیسی توفان در زمان وقوع است

ضریب Q

Q factor

قدر کی

K magnitude

جست‌وجوی مشابه

چکه کردن

چکه کردن . [ چ ِک ْ ک َ / ک ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) فرو ریختن قطرات آب از سقفهای تیرپوش و کاه گلی گاه بارانهای بسیار. ریختن قطرات آب باران از سقف های سست و نااستوار به درون خانه . چکیدن آب باران و برف به قطره های پیاپی از سقف های کاه گلی کهنه و

چکاچاک کردن

دیکشنری فارسی به انگلیسی

clank

چکه کردن

دیکشنری فارسی به انگلیسی

dribble, drip, leak, run

چکه کردن

دیکشنری فارسی به عربی

قطرة

چکه کردن

فرهنگ مترادف و متضاد

تراویدن، نشت کردن، تراوش کردن

جست‌وجوی متن

فگاگ

واژه‌نامه آزاد

نوعی از پرنده به نام چک چک ابلق و چک چک بیابانی

certified check

دیکشنری انگلیسی به فارسی

چک تأیید، چک تضمین شده

cheques

دیکشنری انگلیسی به فارسی

چک ها، چک، بررسی، برات، حواله، چک بانک، بوته، مکی

ته چک

لغت‌نامه دهخدا

ته چک . [ ت َه ْ چ ِ ] (اِ مرکب ) آن قسمت از دسته چک که پس از جدا کردن چک باقی ماند وشماره ٔ چک صادرشده و مبلغ و تاریخ صدور آن و جز اینها را مضبوط میدارد. بنجاق . بن چک . رجوع به چک شود.

checkbook

دیکشنری انگلیسی به فارسی

دسته چك، خود اموز، دفترچه چک

جست‌وجوی هم‌آغاز

چک

لغت‌نامه دهخدا

چک . [ چ ِ ] (اِخ ) نام تیره ای از نژاد اسلاو. نامی که اسلاوهای بوهم بخود دهند . || نام زبانی که مردم بوهم و مراوی و سیلزی بدان تکلم کنند. و رجوع به چکسلواکی شود.

چک

لغت‌نامه دهخدا

چک . [ چ َ ] (اِخ ) دهی از دهستان مؤمن آباد بخش درمیان شهرستان بیرجند که در 9 هزارگزی شمال باختری درمیان برسر راه شوسه ٔ بیرجند و درمیان واقع است . جلگه و معتدل است و 120 تن سکنه دارد. آبش از قنات . محصولش غ

چک

لغت‌نامه دهخدا

چک . [ چ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان طبس مسینا بخش درمیان شهرستان بیرجند که در 4 هزارگزی جنوب خاوری درمیان واقع است . دامنه و معتدل است و 88 تن سکنه دارد. آبش از قنات . محصولش غلات . شغل اهالی زراعت و مالدار

چک

لغت‌نامه دهخدا

چک . [ چ َ ] (اِخ ) دهی از دهستان طبس مسینا بخش درمیان شهرستان بیرجند که در 30 هزارگزی جنوب خاوری درمیان بر سر راه مالرو عمومی درمیان به دستگرد واقع است . دامنه و معتدل است و9 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیای

چک

لغت‌نامه دهخدا

چک . [ چ ِ ] (اِ) قطره بود. (فرهنگ اسدی ) چکه . چیکِّه و چیکلَه . (در تداول روستائیان فیض آباد بخش تربت حیدریه ). قطره ای از آب یا هر قسم مایع دیگر : چکی خون نبود از برتیره خاک بکن سیمتن را سر از تیغ چاک . (فرهنگ اسدی ).</

جست‌وجوی هم‌قافیه

راست پی کوچک

لغت‌نامه دهخدا

راست پی کوچک . [ ی ِ چ َ ] (اِخ ) از بلوکات ناحیه ٔ راست پی سوادکوه مازندران که قریه ٔ مهم آن شورست است . (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 292).

درزی کلا کوچک

لغت‌نامه دهخدا

درزی کلا کوچک . [ دَ ک َ کو چ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان لاله آباد بخش مرکزی شهرستان بابل واقع در 19 هزارگزی جنوب باختری بابل و 7 هزارگزی شمال راه شوسه ٔ بابل به آمل . آب آن از فاضلاب دشت سر و رودخانه ٔ کار

دریچک

لغت‌نامه دهخدا

دریچک . [ دَ چ َ ] (اِخ ) نام قریه ای به مرو. (یادداشت مرحوم دهخدا). دریجق . و رجوع به دریجق شود.

کچک

لغت‌نامه دهخدا

کچک . [ ک ُ چ َ ] (اِ) کیک که به عربی برغوث خوانند. (آنندراج ).

دلچک

لغت‌نامه دهخدا

دلچک . [ ] (اِخ ) نام سخره ٔ سلطان محمود سبکتکین ، که از اهالی قاین بوده است . (از نزهة القلوب حمداﷲ مستوفی ج 3 ص 146). اما شاید کلمه مصحف دلحک (طلحک ) باشد.

درپیوند

بیشتر بدانید

چک کردن

مترادف

جست‌وجوی دقیق

فرهنگ مترادف و متضاد

جست‌وجوی هم‌آوا

واژه‌های مصوب فرهنگستان

واژه‌های مصوب فرهنگستان

واژه‌های مصوب فرهنگستان

واژه‌های مصوب فرهنگستان

واژه‌های مصوب فرهنگستان

جست‌وجوی مشابه

لغت‌نامه دهخدا

دیکشنری فارسی به انگلیسی

دیکشنری فارسی به انگلیسی

دیکشنری فارسی به عربی

فرهنگ مترادف و متضاد

جست‌وجوی متن

واژه‌نامه آزاد

دیکشنری انگلیسی به فارسی

دیکشنری انگلیسی به فارسی

لغت‌نامه دهخدا

دیکشنری انگلیسی به فارسی

جست‌وجوی هم‌آغاز

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

جست‌وجوی هم‌قافیه

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا