کززلغتنامه دهخداکزز. [ ک َ زَ ] (ع اِمص ) زفتی . (منتهی الارب ). بخل . (اقرب الموارد). بخل و زفتی ، یقال ذوکزز، ای ذوبخل . (ناظم الاطباء).
کظیظلغتنامه دهخداکظیظ. [ ک َ ] (ع ص ) رنجیده و اندوه کشیده از کاری . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || پرشکم از طعام : ینهی القاضی عن القضا اذا کان جائعاً او کظیظاً. (اقرب الموارد). سیر.
قززلغتنامه دهخداقزز. [ ق َ زَ ] (ع ص ) زیرک و خوش طبع متوقی و برحذر از عیوب و پاک و برکنار از معاصی و معایب . (منتهی الارب ). الرجل الظریف المتوقی العیوب و المتقزز من المعاصی و المعایب لیس من کبر و تیه . (از اقرب الموارد).
کزجلغتنامه دهخداکزج . [ ک َ زَ ] (اِخ ) دهی است ازدهستان خورش رستم بخش شاهرود شهرستان خلخال . کوهستانی و گرمسیر است و 946 تن سکنه دارد. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی جاجیم و گلیم بافی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4</
خبیرلغتنامه دهخداخبیر. [ خ َ ] (ع ص ، اِ) کشاورز. (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). اَکّار. حراث . (از اقرب الموارد)(متن اللغة) (تاج العروس ) (لسان العرب ). ج ، خُبَراء: «کجز عقاقیل الکروم خبیرها». (از اقرب الموارد). || مرد با آگاهی بسیار و عالم باﷲ تعالی . (ازمنتهی الارب ). || با