کدحلغتنامه دهخداکدح . [ ک َ ] (ع اِ) خراش . یقال : به کدح ، ای خدش . و قیل الکدح اکثر من الخدش . ج ، کُدوح . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || کردار خواه شر باشد و یا خیر. || کوشش و کسب .(ناظم الاطباء). و رجوع به کدح در معنی مصدری شود.
کدحلغتنامه دهخداکدح . [ ک َ ] (ع مص ) کوشش نمودن و کردن کاری را برای ذات خود خیر باشد یا شر. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). کار کردن . (ترجمان جرجانی ص 81) (زوزنی ). || خراشیدن روی را یا بوجهی معیوب ساختن یا تباه گردانیدن آن . (آنندراج ) (از
کدحدیکشنری عربی به فارسیرنج , محنت , کار پر زحمت , کشمکش , ستيز , پيکار , مجادله , بحث وجدل , محصول رنج , زحمت کشيدن , رنج بردن , تور ياتله , دام
دُماسبcauda equinaواژههای مصوب فرهنگستانمجموعهرشتههای عصبی که از انتهای مخروط نخاعی به پایین میروند
قذة قذةلغتنامه دهخداقذة قذة. [ ق ُذْ ذَ ق ُذْ ذَ ] (ع اِ مرکب ) کلمه ای که کودکان تازی در بازی گویند. (ناظم الاطباء). رجوع به قذان قذان شود.
چکیدهلغتنامه دهخداچکیده . [ چ َ / چ ِ دَ ] (ن مف )هر نوع مایع به قطرات فروریخته شده . آب یا خون یا هرمایع دیگر که قطره قطره از جایی یا برجایی ریخته و افتاده باشد. رجوع به چکیدن شود. || مقطر وتقطیر شده و بیرون تراویده . (ناظم الاطباء). هر چیز که شیره و عصاره ٔ
متکدحلغتنامه دهخدامتکدح . [ م ُ ت َ ک َدْ دِ ] (ع ص ) پوستی که خراشیده شود. (آنندراج ). پوست خراشیده شده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به تکدح شود.
مکدحلغتنامه دهخدامکدح . [ م ُ ک َدْ دَ ] (ع ص ) حمار مکدح ؛ خری که آن را خران نیک گزیده باشند. (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || خراشیده و معیوب روی . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). و رجوع به تکدیح شود.
تکدحلغتنامه دهخداتکدح . [ ت َ ک َدْ دُ ] (ع مص ) خراشیده شدن . (تاج المصادر بیهقی ). خراشیده شدن پوست . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). خراشیدن روی . (از اقرب الموارد).