کمالهلغتنامه دهخداکماله . [ ک َ ل ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان اورامان است که در بخش رزاب شهرستان سنندج واقع است و 180 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
کمالهلغتنامه دهخداکماله . [ ک ُ ل َ / ل ِ ] (اِ)ابریشم کج را گویند و آن ابریشم فرومایه است . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || کماله بمعنی کج (کژ) مقابل راست را به معنی «کژ» که معرب آن قز است گرفته اند. و امروز نیز «چماله » به همین معنی استعمال می شود و ف
کمالهفرهنگ فارسی عمیدکج؛ کوله: ◻︎ باز قوی شد به باغ دخترکش را / دست شده سست و پای گشته کماله (ناصرخسرو: ۴۱۶).
کمالیهلغتنامه دهخداکمالیه . [ ] (اِخ ) دهی از دهستان غار است که در بخش ری شهرستان تهران واقع است و 147 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
کمالیهلغتنامه دهخداکمالیه . [ ک َ لی ی َ ] (از ع ، مص جعلی ، اِمص ) بمعنی کمال . (آنندراج ). کمالیت . و رجوع به کمالیت شود.
قمولةلغتنامه دهخداقمولة. [ ق َ ل َ ] (اِخ ) شهر کوچکی است در بالای صعید مصر در مغرب نیل که در آن نخلستانها و سبزه زارهاست . (از معجم البلدان ) (منتهی الارب ).
کُمالهgastrulaواژههای مصوب فرهنگستانساختاری فنجانیشکل در فرایند تشکیل جنین که از یک ردیف یاخته در اطراف و یک حفرۀ پر از مایع در مرکز تشکیل شده است
کمالیلغتنامه دهخداکمالی . [ ک َ ] (اِخ ) امیر عمید کمال الدین جمال الکتاب کمالی بخارایی از مشاهیر امرا و کُتّاب عهد سلجوقی و از شاعران بزرگ زمان بوده است . نظامی عروضی او را به نام و عناوینی که آورده ایم ذکر کرده و اعجوبه ٔ دهر و نادره ٔ ماوراءالنهر دانسته است . هدایت درباره ٔ عمید کمالی مطلب
مزیةلغتنامه دهخدامزیة. [ م َ زی ی َ ] (ع اِمص ، اِ) فزونی . (منتهی الارب از ماده ٔ «م زو») . فضیلت . ج ، مزیات و مزایا. (اقرب الموارد). فضیلت و افزونی . کل شی ٔ تمامه و کماله . ج ، مزایا. (دهار). فضیلت . (مهذب الاسماء). مزیت . افزونی . زیادتی . و رجوع به مزیت شود.
بزیعلغتنامه دهخدابزیع. [ ب َ ] (ع ص ، اِ) کودک که بی حجابانه حرف زند. || کودک ظریف و ملیح . || مرد ظریف . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).- قصر بزیع ؛ قصری ظریف ، و فی الحدیث : مررت بقصر مشید بزیع. قال صاحب النهایة: البزیع؛ الظریف من الناس . شبه القصر به ل
طاهرلغتنامه دهخداطاهر. [ هَِ ] (اِخ ) ابن عبدالعزیز، صاحب عقدالفرید. نام وی را (صفحه ٔ 121 ج 2 چ محمد سعید العریان ) ذیل عنوان باب الحلم و دفع السیئة بالحسنة بدینسان آرد: و انشد طاهربن عبدالعزیز:اذا ما خلیلی اسامرةًو
کاتب اصفهانیلغتنامه دهخداکاتب اصفهانی . [ ت ِ اِ ف َ ] (اِخ ) محمدبن صفی الدین ابی الفرج محمدبن نفیس الدین ابی الرجاء حامدبن محمدبن عبداﷲبن علی بن محمود اصفهانی مکنی به ابوعبداﷲ و ملقب به کاتب و معروف به کاتب اصفهانی و عماد کاتب و ابن اخی العزیز. از اکابر فقها و ادبای شافعیه ٔ اواخر قرن ششم هجرت که د