کندیلغتنامه دهخداکندی . [ ] (اِخ ) ابونصر. در «ابونصر» به این کلمه ارجاع شده و ظاهراً کندری صحیح است . رجوع به عمیدالملک کندری شود.
کندیلغتنامه دهخداکندی . [ ک َ ] (اِ) گلی باشد سفید و مایل به زردی و به درازی نیم گز شود و به غایت خوشبوی باشد و درخت و طلع آن شبیه به درخت و طلع خرما است . و این گل در بلاد عرب و گرمسیر شیراز و هندوستان بسیار است . و آن را به عربی کاذی و به هندی کیوره خوانند. (برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ). نا
کندیلغتنامه دهخداکندی . [ ک ِ ] (اِخ ) علی بن مظفربن ابراهیم کندی (640-716 هَ .ق .). وی مردی ادیب ، متفنن ، عارف به حدیث و قراآت بوده است و در دمشق درگذشته . او راست : «التذکرة الکندیه » و همچنین او را اشعاری است . (از اعلام
کندیلغتنامه دهخداکندی . [ ک ِ ] (اِخ ) محمدبن یوسف بن یعقوب مکنی به ابوعمر از بنی کندة (283-350 هَ .ق ). او مورخ و در تاریخ مصر و مردم آن و اعمال و ثغور آن اعلم ناس بود و در حدیث و انساب هم مطلع بود او در مصر متولد شد و درهما
کندیلغتنامه دهخداکندی . [ ک ِ ] (ص نسبی ) منسوب به کندة که از قبایل مشهور یمن باشد. (لباب الانساب ) (الانساب سمعانی ).
کندگیلغتنامه دهخداکندگی . [ ک َ دَ / دِ ] (حامص ) حک و قلم زنی . || تراشیدگی . || کافتگی . (ناظم الاطباء).
قندیلغتنامه دهخداقندی . [ ق َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان القورات بخش حومه ٔ شهرستان بیرجند، واقع در 30هزارگزی شمال بیرجند،موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن معتدل است . آب آن از قنات و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت است .راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی
قندیلغتنامه دهخداقندی . [ ق َ ] (اِخ )عبدالملک بن محمدبن عبداﷲبن بشران اموی قرشی واعظ مکنی به ابوالقسم . از محدثان است . وی از احمدبن سلمان نجاد و دعلج بن احمد و جز آنان روایت کند و از او ابوبکر خطیب و ابوبکر احمدبن حسین بیهقی روایت دارند. در شوال سال 339 ق .
کندیاکلغتنامه دهخداکندیاک . [ ک ُ ] (اِخ ) اتین بونو دو کندیاک . فیلسوف فرانسوی که در گرنوبل به سال 1715 م . متولد شد و به سال 1780 درگذشت . وی مؤسس مکتب «سانسوآلیسم » می باشد. این مکتب تمایلات و احساسات را اساس کلیه ٔ فعالیته
کندیدنلغتنامه دهخداکندیدن . [ ک َ دَ ] (مص ) کندن . (آنندراج ). کندن و کندن فرمودن . (ناظم الاطباء). کندن فرمودن . به کندن واداشتن . (فرهنگ فارسی معین ): عبط، اعتباط؛ کندیدن جای ناکنده را. (منتهی الارب ). || بیرون آوردن . خارج کردن . درآوردن . (ازفهرست ولف ). کندن . (فرهنگ فارسی معین ) <span cl
کندیدهلغتنامه دهخداکندیده . [ ک َ دَ / دِ ] (ن مف ) کنده . (فرهنگ فارسی معین ). کنده شده : ظلم الارض ؛ کند زمین را در غیر جای کندیده . (منتهی الارب از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || واداشته به کندن . (فرهنگ فارسی معین ): زاب نام پادشاهی
کندیرلغتنامه دهخداکندیر. [ ک ِ ] (ع ص ) خر درشت سطبراندام . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
کندیرةلغتنامه دهخداکندیرة. [ ک ِ رَ ] (ع اِمص ) درشتی و ستبری و غلظت و ضخامت . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یقال : انه لذو کندیرة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
کندی کردنلغتنامه دهخداکندی کردن . [ ک ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سستی کردن . کاهلی کردن . تنبلی کردن : کندی مکن بکن چو خردمندان صفرای جهل را به خرد تسکین . ناصرخسرو.ور خاطرم به جایی کندی کنداو را به دست فکرت سوهان کنم . <p class="aut
کندیاکلغتنامه دهخداکندیاک . [ ک ُ ] (اِخ ) اتین بونو دو کندیاک . فیلسوف فرانسوی که در گرنوبل به سال 1715 م . متولد شد و به سال 1780 درگذشت . وی مؤسس مکتب «سانسوآلیسم » می باشد. این مکتب تمایلات و احساسات را اساس کلیه ٔ فعالیته
کندیدنلغتنامه دهخداکندیدن . [ ک َ دَ ] (مص ) کندن . (آنندراج ). کندن و کندن فرمودن . (ناظم الاطباء). کندن فرمودن . به کندن واداشتن . (فرهنگ فارسی معین ): عبط، اعتباط؛ کندیدن جای ناکنده را. (منتهی الارب ). || بیرون آوردن . خارج کردن . درآوردن . (ازفهرست ولف ). کندن . (فرهنگ فارسی معین ) <span cl
کندیدهلغتنامه دهخداکندیده . [ ک َ دَ / دِ ] (ن مف ) کنده . (فرهنگ فارسی معین ). کنده شده : ظلم الارض ؛ کند زمین را در غیر جای کندیده . (منتهی الارب از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || واداشته به کندن . (فرهنگ فارسی معین ): زاب نام پادشاهی
کندیرلغتنامه دهخداکندیر. [ ک ِ ] (ع ص ) خر درشت سطبراندام . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
دایلان کندیلغتنامه دهخدادایلان کندی .[ ک َ ] (اِخ ) دهی از دهستان چای باسار بخش پلدشت شهرستان ماکو در 4/5هزارگزی جنوب باختری پلدشت و 5هزارگزی جنوب شوسه ٔ پلدشت به ماکو با 20 تن سکنه . آب آن از رودخا
دره کندیلغتنامه دهخدادره کندی . [ دَرْ رَ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان به به جیک بخش سیه چشمه شهرستان ماکو. واقع در 26 هزار و پانصدگزی جنوب راه شوسه ٔ سیه چشمه به قره ضیاءالدین . راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4
دشمال کندیلغتنامه دهخدادشمال کندی . [ دُ ک َ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان زنجان . سکنه ٔ آن 275 تن . آب آن از چشمه . محصول آنجا غلات وانگور و میوه جات . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2).
دولت کندیلغتنامه دهخدادولت کندی . [ دَ ل َ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان چایپاره ٔ بخش قره ضیاءالدین شهرستان خوی . آب آن از قنات و چشمه . سکنه ٔ آن 289 تن . راه آن اتومبیل رو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).