کنکوسلغتنامه دهخداکنکوس .[ ک َ ] (اِ) جن . (ناظم الاطباء). جنی . (از اشتینگاس ). || دیو. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس ).
کنکاشدیکشنری فارسی به انگلیسیbrainstorming, counsel, deliberation, dialog, dialogue, discussion, forum, guidance, set-to, talk