تکجلوهcameo appearance, cameo 1, cameo roleواژههای مصوب فرهنگستانحضور کوتاهمدت یک بازیگر معروف در فیلم
نورپردازی برجستهسازcameo lighting, cameo 2واژههای مصوب فرهنگستانانداختن نور بر روی بازیگران با پسزمینۀ تیره برای تأکید و برجسته کردن آنها
قیمه قیمه کردنلغتنامه دهخداقیمه قیمه کردن . [ ق َ م َ ق َ م َ / ق ِ م ِ ق ِ م ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ریزریز کردن . خردخرد کردن چیزی را (گوشت و جز آن ). (فرهنگ فارسی معین ) : نمیدهد دل روشن ز دست همواری برنگ کچکرش از تیغ قیمه قیمه کنند.<br
کمچهکِشیrabotageواژههای مصوب فرهنگستانتراشیدن نهشتههای باستانی معمولاً با لبۀ تیز کمچه برای نمایان شدن تفاوت رنگ و لکهها و آثار جزئی حاصل از فعالیتهای انسان
قاشقکلغتنامه دهخداقاشقک . [ ش ُ ق َ ] (اِ مصغر) کمچه . مضراب سنتور، آلت موسیقی معروف . || زدنی به چهار انگشت دست سبابه و وسطی و خِنْصِر و بنصر فراهم آورده چون ناوی .
کمچهلغتنامه دهخداکمچه . [ ک َ چ َ / چ ِ ](اِ) قاشق . چمچه . کفچه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ظاهراً تحریفی است از چمچه به معنی قاشق بزرگ و چیزهایی مانند آن . (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمالزاده ).- کمچه زدن ؛تسویط قِدر. (یادداشت به
ملعقةلغتنامه دهخداملعقة. [ م ِ ع َ ق َ ] (ع اِ) کفچه ٔ طعام . ج ، ملاعق . (مهذب الاسماء). کفچه . (دهار). کبچه و آنچه به وی لیسند. ج ، ملاعق . (آنندراج ) (از اقرب الموارد). چمچه و کمچه . (ناظم الاطباء). و رجوع به ماده ٔ بعد شود.