گازرگریلغتنامه دهخداگازرگری . [ زُ / زَ گ َ ] (حامص مرکب ) کار گازری کردن . به گازری پرداختن . شغل گازری داشتن : ... و محمدبن جریر طبری آورده است : که مقنع مردی بود از اهل روستای مرو از دیهی که آن را کازه خوانند و نام او هاشم بن حکیم بود
اظریراءلغتنامه دهخدااظریراء.[ اِ ] (ع مص ) نفخ کردن شکم و امتلأزده شدن یا غالب آمدن پیه بر دل . (ناظم الاطباء). نفخ کردن شکم یا بطنه و امتلأزده شدن یا غالب آمدن پیه بر دل . (منتهی الارب ). تخمه کردن و باد کردن شکم کسی یا به بطنه دچارشدن ، یعنی به پری شکم و سیری . (از متن اللغة) (از اقرب الموار
اظریرلغتنامه دهخدااظریر. [ اِ ] (ع مص ) لازم گرفتن و فراگرفتن چیزی را چنانکه هیچکس نتواند او را نسبت بدان فریب دهد. (از اقرب الموارد) (از متن اللغة).
المقنعلغتنامه دهخداالمقنع. [ اَ م ُ ق َن ْ ن َ ] (اِخ ) عطاء یا هشام یا هاشم معروف به المقنع خراسانی (متوفی بسال 126 هَ . ق .) شعبده باز مشهور. وی گازری از مردم مرو بود، به شعبده بازی پرداخت و پس از آن مدعی الوهیت از طریق تناسخ شد، و ادعا کرد که روح خداوند از ا