ریذجانلغتنامه دهخداریذجان . [ رَ ذَ ] (ع اِ) شتر بار تجارت . (منتهی الارب ). شترانی که بار تجارت حمل می کنند. (ناظم الاطباء).
ردجانلغتنامه دهخداردجان . [ رَ دَ ] (ع مص ) رفتن و گذشتن . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (منتهی الارب ). به معنی دَرَجان است . (از اقرب الموارد). و رجوع به درجان شود.
روغن گَردزنیdusting oilواژههای مصوب فرهنگستاننوعی پیونده، معمولاً بر پایۀ روغن پارافین و گلیکولاستر، برای پیوند دادن رنگبخشها به مواد گرمانرم
گردزنخلغتنامه دهخداگردزنخ . [ گ ِ زَ ن َ ] (ص مرکب ) آنکه زنخ گرد دارد. آنکه چانه ٔ او مدور است : زمانی که بی آن گردزنخ باشم ماهی است شبی کز بر آن خال جدا مانم سالی است .فرخی (دیوان چ عبدالرسولی ص 399).<
گردزنخلغتنامه دهخداگردزنخ . [ گ ِ زَ ن َ ] (ص مرکب ) آنکه زنخ گرد دارد. آنکه چانه ٔ او مدور است : زمانی که بی آن گردزنخ باشم ماهی است شبی کز بر آن خال جدا مانم سالی است .فرخی (دیوان چ عبدالرسولی ص 399).<