یادگرفتنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نحوۀ ارتباط ن، درس خواندن، تحصیلکردن، مدرسه رفتن، آموزش دیدن، بارآمدن، تربیت شدن، پرورش یافتن، آموختن، فراگرفتن، تمرین کردن، ممارست کردن
آموختن (یادگرفتن)گویش اصفهانی تکیه ای: behmosi/ behmotan طاری: hemot(mun) طامه ای: balad boɂan طرقی: hemotmun کشه ای: balad kardmun نطنزی: balad boɂan
آموختن (یادگرفتن)گویش اصفهانی تکیه ای: behmosi/ behmotan طاری: hemot(mun) طامه ای: balad boɂan طرقی: hemotmun کشه ای: balad kardmun نطنزی: balad boɂan
دانستنفرهنگ مترادف و متضاد۱. آگاهبودن، آگاهیداشتن، ، درجریانبودن، شناختن، فهمیدن، مطلعبودن، واقفبودن، ۲. آموختن، درک کردن، مطلعشدن، یادگرفتن
التقافلغتنامه دهخداالتقاف . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) گرفتن چیزی را بسرعت . (اقرب الموارد). || بزودی یادگرفتن . || فرود آوریدن . (مصادر زوزنی ).
حاضر شدنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار آتی ر شدن، مهیا شدن تمرین کردن، خواندن، ازبر کردن، حفظ کردن، حاضر کردن [درس]، یادگرفتن، کمرهمتبستن، آمادگی پیدا کردن
حفظ کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: تداوم اندیشه ازبَر کردن (شدن)، بهخاطر سپردن، بهحافظه (بهیاد) سپردن، بَر کردن، یادداشت کردن، طوطیوار یادگرفتن، یاد گرفتن بهخیال سپردن