یفتجلغتنامه دهخدایفتج . [ ی َ ت َ ] (اِ) یغنج . یغتنج . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رجوع به یغتنج شود.
فطزلغتنامه دهخدافطز. [ ف َ ] (ع مص ) مردن و گویند لغتی است در فطس . (از اقرب الموارد). رجوع به فطس شود.
فتشلغتنامه دهخدافتش . [ ف َ ] (ع مص ) کاویدن . (منتهی الارب ) تصفح . || پرسیدن وبسیار جستن . (اقرب الموارد). جستجو کردن . (غیاث ).
فثجلغتنامه دهخدافثج . [ ف َ ] (ع مص ) کم گردیدن . || فرونشاندن گرمی آب را از آب سرد. || گران کردن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
یغتنجلغتنامه دهخدایغتنج . [ ی َ ت َ ] (اِ) یغتج . نوعی از مار خوش خطوخال زردرنگ که در باغها و سبزه زارها به هم می رسد و می گویند زهر ندارد و یفتج و یفتنج نیز گویند. (از برهان ) (از آنندراج ) (از فرهنگ جهانگیری ) : مار یغتنج اگرت دی بگزیدنوبت مار افعی است امروز.<