accretingدیکشنری انگلیسی به فارسیaccreting، با هم یکی شدن، تواما رشد کردن، متحد کردن، بهم افزودن یا چسبانیدن
accretionدیکشنری انگلیسی به فارسیافزایش، رشد پیوسته، اتحاد، یک پارچگی، بهم پیوستگی، افزایش بهای اموال، افزایش میزان اری
برافزایشaccretion 1واژههای مصوب فرهنگستانافزایش یا گسترش تدریجی زمین براثر نیروهای طبیعی در دورۀ زمانی طولانی
برافزایش یخice accretionواژههای مصوب فرهنگستانفرایندی که در آن لایهای از یخ بر روی اجسام جامدی که در معرضِ بارش یخزن یا مه اَبَرسرد یا قطرکهای اَبر قرار دارند تشکیل میشود
رگة برافزایشیaccretion veinواژههای مصوب فرهنگستانرگهای که براثر پُرشدگی پیدرپی یک مجرا و بازشدگی دوبارة آن از راه توسعة شکستگیها در زونی (zone) که در آن کانیسازی روی میدهد، بهوجود میآید