ردۀ سنیage classواژههای مصوب فرهنگستانهریک از تقسیماتی که درختان جنگل را براساس سن در آنها قرار میدهند
ageدیکشنری انگلیسی به فارسیسن، عصر، عمر، پیری، دوره، سن بلوغ، عهد، پیر شدن، پیرنماکردن، کهنه شدن، سالخوردهشدن
مدت ردۀ سنیage class periodواژههای مصوب فرهنگستانشمار سالها در محدودۀ یک ردۀ سنی معین متـ . بازۀ ردۀ سنی age class interval
ageدیکشنری انگلیسی به فارسیسن، عصر، عمر، پیری، دوره، سن بلوغ، عهد، پیر شدن، پیرنماکردن، کهنه شدن، سالخوردهشدن
عصرageواژههای مصوب فرهنگستان[باستانشناسی] دورهای خاص در تطور فرهنگی انسان که با دستیابی او به فنّاوری ویژهای مشخص میشود [زمینشناسی، ژئوفیزیک] کوچکترین واحد زمینگاهشناختی