بتکلغتنامه دهخدابتک . [ ] (اِخ ) شاید نام رودی باشد : بر سوی سمرقند رودی عظیم است که آن را رودماصف خوانند. در آن رود آب بسیار جمع شود و آن آب بسیار زمین را بکند و گل بیرون آورد چنانکه این مغاکها آکنده شده آب بسیار می آمد و گل می آورد تا به بتک وفرب رسید و آن آب دیگر ب
بتکلغتنامه دهخدابتک . [ ب َ ] (ع مص ) بریدن چیزی را. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || گوش از بن بریدن . (تاج المصادر بیهقی ). || گرفتن چیزی و کشیدن آن همچو پر مرغ و موی و پشم و مانندآن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). گرفتن چیزی پس کشیدن آن تا بریده شود. (از اقر
بیتکلغتنامه دهخدابیتک . [ ب َ / ب ِ ت َ ] (اِ مصغر) مصغر بیت ، ودر این معنی بیشتر با «چند»، بکار رود : اندر این حسب رودکی گویی عاریت داد بیتکی چندم . سوزنی .در خواه کز آن زبان چون قندتشریف دهد
رفتندیکشنری فارسی به انگلیسیbegone, betake, blow , depart, departure, due, evaporate, exit, get, go, going, head, leave, parting, pass, pile, quit, ride, roll, set, step, sweep, visit, withdraw