collectدیکشنری انگلیسی به فارسیجمع کن، جمع کردن، وصول کردن، فراهم کردن، گرد اوردن، جمع اوری کردن، مدون کردن، متراکم کردن، فراهم اوردن
کرایهدرمقصدfreight forward, freight collect, freight payable at destination, freight at riskواژههای مصوب فرهنگستانکرایهای که در مقصد و تنها پس از تحویل بار پرداخت میشود
کولکلغتنامه دهخداکولک . [ ل َ ] (اِ) کدویی بود که زنان پنبه را در او نهند. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 302) . کدویی را گویند که زنان پنبه ٔ رشتن را در آن نهند. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). در لهجه ٔ کرمانی ، کولک (غوزه ٔ پنبه ). (حاشیه ٔ برهان چ معین ) <sp
کولیکلغتنامه دهخداکولیک . (اِخ ) کولیک بزرگ و کولیک کوچک کوههایی است که خط سرحدی ایران و عراق از آنجا عبور می کند. رجوع به جغرافیای سیاسی کیهان صص 38-40 شود.
کویلکلغتنامه دهخداکویلک . [ کُی ْ ل َ ] (ترکی ، اِ) در ترکی به معنی پیراهن . (غیاث ) (آنندراج ). پیراهن . (فرهنگ فارسی معین ).
collectsدیکشنری انگلیسی به فارسیجمع می کند، جمع کردن، وصول کردن، فراهم کردن، گرد اوردن، جمع اوری کردن، مدون کردن، متراکم کردن، فراهم اوردن
collectorدیکشنری انگلیسی به فارسیجمع کننده، تحصیلدار، گرد اورنده، جریان روب، فراهم اورنده، جمع اورنده
collectsدیکشنری انگلیسی به فارسیجمع می کند، جمع کردن، وصول کردن، فراهم کردن، گرد اوردن، جمع اوری کردن، مدون کردن، متراکم کردن، فراهم اوردن