collectsدیکشنری انگلیسی به فارسیجمع می کند، جمع کردن، وصول کردن، فراهم کردن، گرد اوردن، جمع اوری کردن، مدون کردن، متراکم کردن، فراهم اوردن
collectدیکشنری انگلیسی به فارسیجمع کن، جمع کردن، وصول کردن، فراهم کردن، گرد اوردن، جمع اوری کردن، مدون کردن، متراکم کردن، فراهم اوردن
کرایهدرمقصدfreight forward, freight collect, freight payable at destination, freight at riskواژههای مصوب فرهنگستانکرایهای که در مقصد و تنها پس از تحویل بار پرداخت میشود
recollectsدیکشنری انگلیسی به فارسیبه یاد می آورد، بخاطر آوردن، مستغرق شدن در، دوباره جمع کردن، در بحر تفکر غوطهور شدن