dampedدیکشنری انگلیسی به فارسیدم کرده، مرطوب کردن، دلمرده کردن، حالت خفقان پیدا کردن، مرطوب ساختن، خیساندن، خیس کردن
موج میراdamped waveواژههای مصوب فرهنگستانموجی که دامنة آن بهعلت اتلاف انرژی بهطور نمایی کاهش مییابد
نوسان میراdamped oscillationواژههای مصوب فرهنگستانهر نوسانی که در آن دامنۀ نوسان در طول زمان کاهش یابد