displacesدیکشنری انگلیسی به فارسیجابجایی می کند، جابجا کردن، تبعید کردن، جانشین شدن، جای چیزی را عوض کردن
آوارهدیکشنری فارسی به انگلیسیexile, displaced, homeless, vagabond, vagrant, nomad, nomadic, refugee, wanderer