mediatedدیکشنری انگلیسی به فارسیواسطه، وساطت کردن، میانجی گری کردن، در میان واقع شدن، پا بمیان گذاردن
mediatesدیکشنری انگلیسی به فارسیواسطه، وساطت کردن، میانجی گری کردن، در میان واقع شدن، پا بمیان گذاردن
mediateدیکشنری انگلیسی به فارسیمیانجی، وساطت کردن، میانجی گری کردن، در میان واقع شدن، پا بمیان گذاردن، وسطی، واقع در میان، غیر مستقیم
حسگر تار نوری نشانگرمیانجیindicator-mediated fiber optic sensorواژههای مصوب فرهنگستانحسگری که در آن نور از منبع نور تا انتهای تار نوری حرکت میکند و در آنجا با عنصر شناسایی زیستی یا شیمیایی خاصی برهمکنش دارد
تداخل رِناییRNA interference, RNAi, RNA-mediated interference, post transcriptional RNA gene silencingواژههای مصوب فرهنگستانفرایند غیرفعال شدن یک رونوشت که با تداخل رِناهای تداخلگر کوچک صورت میگیرد متـ . رِناخاموشی RNA silencing
لیپوآلاییlipofectionواژههای مصوب فرهنگستانوارد کردن نوکلئیکاسید به داخل یاختهها بهکمک چربی/ لیپید متـ . ژنرسانی لیپوتَنیار liposome-mediated gene transfer، ژنرسانی حبابکیار vesicle-mediated gene transfer