mediatingدیکشنری انگلیسی به فارسیواسطه، وساطت کردن، میانجی گری کردن، در میان واقع شدن، پا بمیان گذاردن
میانجیگریmediationواژههای مصوب فرهنگستانتلاش برای حلوفصل مسالمتآمیز یک اختلاف بینالمللی با برنامهریزی و مشارکت بیطرفانه و مؤثر طرف ثالث