performedدیکشنری انگلیسی به فارسیانجام، انجام دادن، اجرا کردن، بجا آوردن، کردن، نمایش دادن، بازی کردن، ایفا کردن
preformedدیکشنری انگلیسی به فارسیپیش ساخته شده، قبلا بشکل در اوردن، قبلا تشکیل دادن، قبلا تصمیم گرفتن، قبلا شکل چیزی را معین کردن
ارزش عملکردیearned value, budgeted cost of work performedواژههای مصوب فرهنگستانهزینۀ کار انجامشده برحسب بودجۀ تخصیصی
بدلکارstunt performer, stunt player, stunt man, stunt womanواژههای مصوب فرهنگستانفردی با شباهت ظاهری به بازیگر اصلی که در برخی صحنههای فیلم به جای او بازی میکند
هزینۀ واقعیactual cost, AC 2واژههای مصوب فرهنگستانمجموع هزینههای صرفشده برای انجام یک فعالیت در یک بازۀ زمانی مشخص متـ . هزینۀ واقعی کار انجامشده actual cost of work performed اختـ . هوکا ACWP
ارزش عملکردیearned value, budgeted cost of work performedواژههای مصوب فرهنگستانهزینۀ کار انجامشده برحسب بودجۀ تخصیصی