pluggedدیکشنری انگلیسی به فارسیمتصل شده، برق وصل کردن، بستن، توپی گذاشتن، در چیزی را گرفتن، قاچ کردن، تیر زدن
plungedدیکشنری انگلیسی به فارسیغرق شد، شیرجه رفتن، فرو بردن، غوطه ور ساختن، غوطهور شدن، غوطه دادن، شیب تند پیدا کردن، غوطه زدن