self-serviceدیکشنری انگلیسی به فارسیسلف سرویس، خود زاوری، خود یاوری، کمک بوسیله خود شخص، تهیه و انتخاب غذا توسط خود شخص
خردهفروشی خویشیارself-service retailerواژههای مصوب فرهنگستاننوعی خردهفروشی که در آن مشتریان، خود، کالا یا خدمت دلخواه را انتخاب میکنند
غذاخوری خویشیارself-service restaurantواژههای مصوب فرهنگستاننوعی غذاخوری که در آن مشتریان خودشان از خود پذیرایی کنند متـ . رستوران خویشیار
عابرپُستself-service office, bureau à libre service (fr.)واژههای مصوب فرهنگستانواحد یا دفتر یا مجموعهای از تجهیزات و وسایل خودکار که اغلب در مکانهای عمومی خدمات پُستی را بدون کمک متصدیان امور پُستی ارائه میکند
serviceدیکشنری انگلیسی به فارسیسرویس، خدمت، کار، لوازم، استخدام، نوکری، زاوری، بنگاه، درخت سنجد، وظیفه، یک دست ظروف، اثاثه، تشریفات، کمک، عبادت، نظام وظیفه، یاری، سابقه، سرویس کردن، روبراه ساختن، تعمیر کردن، ماشینیراتعمیر وروغن کاری کردن، وابسته به خدمت
خردهفروشی خویشیارself-service retailerواژههای مصوب فرهنگستاننوعی خردهفروشی که در آن مشتریان، خود، کالا یا خدمت دلخواه را انتخاب میکنند
غذاخوری خویشیارself-service restaurantواژههای مصوب فرهنگستاننوعی غذاخوری که در آن مشتریان خودشان از خود پذیرایی کنند متـ . رستوران خویشیار
عابرپُستself-service office, bureau à libre service (fr.)واژههای مصوب فرهنگستانواحد یا دفتر یا مجموعهای از تجهیزات و وسایل خودکار که اغلب در مکانهای عمومی خدمات پُستی را بدون کمک متصدیان امور پُستی ارائه میکند