soddenدیکشنری انگلیسی به فارسیذوب شده، خیس خوردن، جوشانده، چروکیده و پژمرده، خیس، گیج و کندذهن، بی مصرف، نیم پخته، اشباع شده
سودنلغتنامه دهخداسودن . [ دَ ] (مص ) هندی باستان ریشه ٔ «چا» (تیز کردن )، کردی «سوئین » و «سون » (ساییدن ، تیز کردن )، پهلوی «سوتن » . ساییدن . کوبیدن . صلایه کردن . فروکردن . ریز کردن . سفتن . سوراخ کردن . (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). سائیدن و ریزه کردن . (آنندراج ). سحق . سحک . (منتهی ا
سوگیدنلغتنامه دهخداسوگیدن . [ دَ ](مص ) گریستن . ناله و زاری نمودن . (آنندراج ). گریستن . نالیدن . زاریدن . زاری کردن . غمگین شدن . ناله کردن . || سرفیدن و سرفه کردن . (ناظم الاطباء).
شودنلغتنامه دهخداشودن . [ دَ ] (مص ) بمعنی شدن . (برهان ). رفتن و روانه شدن . کوچ کردن . || مردن . (از ناظم الاطباء). || فارغ گشتن . || بردن . || رفع کردن . || برداشتن . || محو کردن . || حک کردن و تراشیدن . || کم شدن . (ناظم الاطباء). از بین رفتن : گفتا نزدم بتی بد
شویدنلغتنامه دهخداشویدن . [ ش ُ وَ دِ ] (ع اِ مصغر) تصغیر شادِن . (یادداشت مؤلف ). رجوع به شادِن شود.
شوییدنلغتنامه دهخداشوییدن . [ دَ ] (مص ) شستن و غسل دادن . (ناظم الاطباء). شوریدن . رجوع به شستن شود.