اسهابلغتنامه دهخدااسهاب . [ اِ ] (ع مص ) عقل بشولیده شدن از گزیدن مار. (تاج المصادر بیهقی ). مدهوش شدن از گزیدن مار اُسهب الرجل (مجهولاً). || برگردیدن رنگ از فرط حب یا از خرف یا از بیماری . || شیر مکیدن بزغاله مادر را. || آزمند گردیدن . نیک آزمند شدن چنانکه نفس او از هیچ چیزبازنمی ماند: اسهب ا
اسهابفرهنگ فارسی معین( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) از اندازه گذشتن . 2 - سخن را دراز گردانیدن . 3 - (اِمص .) پُرگویی ، اطناب . 4 - واگذاشتن چهارپایان سواری . 5 - بسیار بخشش کردن . 6 - شیر مکیدن بزغاله از مادر.
اشعابلغتنامه دهخدااشعاب . [ اِ ] (ع مص ) مردن . (منتهی الارب ). اشعاب مرد؛ مردن وی . (از اقرب الموارد). || اشعب عنه ؛ جدا شد از وی بدان سان که بازنگردد. (از اقرب الموارد). نیک جدا شدن و مفارقت گزیدنی که از آن بازگشت نباشد. (منتهی الارب ).
اشهابلغتنامه دهخدااشهاب . [ اِ ] (ع مص ) اشهاب سنة قوم را؛لاغر گردانیدن سال مواشی قوم را، کذا فی نسخة من القاموس . (منتهی الارب ). اشهاب عام قوم را؛ برهنه کردن ضیاع و مرغزارهای آنان را از گیاه و ریشه کن کردن آنها را. (از المنجد). || اشهاب فحل ؛ بچه ٔ سبزخنگ آوردن گشن . (منتهی الارب ). بچه های
اصحابلغتنامه دهخدااصحاب . [ اَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ صاحب . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 63) (دهار). ج ِ صَحْب است و صحب ج ِ صاحب . و ج ِ اصحاب ، اصاحیب است . (از منتهی الارب ). و این جمع صاحب نیست بلکه جمعالجمع صاحب است ، چرا که اسم جمع صَحْب است جمع صحب اصحاب است و ج
اصحابلغتنامه دهخدااصحاب . [ اِ ] (ع مص ) یار کردن .(ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 13) (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). همراه کردن . || صاحب یار و مصاحب شدن . (منتهی الارب ). خداوند یار و مصاحب شدن . (از اقرب الموارد). یار شدن . (آنندراج ). || اصحاب مرد و دابه برای کسی
اصعابلغتنامه دهخدااصعاب . [ اِ ] (ع مص ) دشوار شدن . (منتهی الارب ). دشوار شدن کار. (از تاج ) (آنندراج ) . اصعاب امر؛ دشوار گردیدن آن . (از اقرب الموارد)(قطر المحیط) (ناظم الاطباء). || دشوار یافتن چیزی را. لازم است و متعدی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (قطر المحیط) (ناظم الاطباء). دشخوار
پرگوئیلغتنامه دهخداپرگوئی . [ پ ُ ] (حامص مرکب ) هَذرَمَه . درازنفسی . پرچانگی . روده درازی . پررودگی . وراجی . بسیارگویی . پرحرفی رجوع به پرگفتن شود.- پرگوئی کردن ؛ پرگفتن . بسیارگفتن . اکثار. اطناب کردن . زنخ زدن . پرچانگی کردن . روده درازی کردن . اذراع در کلام .
سهوبلغتنامه دهخداسهوب . [ س ُ ] (ع اِ) ج ِ سُهب ، زمین هموار و برابر با نرمی و سهولت . (آنندراج ): سهوب الفلاة؛ نواحی دشت که در آن راه نباشد. (منتهی الارب ) : چون برق خاطف و ریح عاصف سهول و ضراب و سهوب و شعاب آن مسافت درنوردید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). اگرچه طناب اطناب