اصغرلغتنامه دهخدااصغر. [ اَ غ َ ] (اِخ ) (میرزا...) از شاعران قرن نهم هجری بود و امیر علیشیر نام وی را ذیل «سادات عظام که گاهی به نظم التفات میفرموده اند» بدینسان آورده است : ولد میر غیاث الدین عزیز و از نقبای مشهد مقدس است و میگویند بسیار سفیه و بدزبان است . این مطلع ازوست :گشتم غبار و ب
اصغرلغتنامه دهخدااصغر. [ اَ غ َ ] (اِخ ) لقب ابویزید طیفوربن آدم بن عیسی بن علی . زاهد بسطامی بود چنانکه یاقوت در معجم البلدان ذیل بسطام نام و نسب وی را بدینسان آورده است : ابویزید طیفوربن آدم بن عیسی بن علی زاهد البسطامی الاصغر. صاحب روضات الجنات مینویسد: و بنابرین ممکن است ابویزیدی که معاصر
اصغرلغتنامه دهخدااصغر. [ اَ غ َ ] (ع ن تف ) خردتر. مؤنث : صُغْری ̍. ج ، اصاغر، اصاغرة و کذا اصغرون . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (مهذب الاسماء) (آنندراج ).کوچکتر. کهتر. کهین . صغیرتر. حقیرتر. مقابل اکبر.- امثال : اصغر من حبة .
اشغرلغتنامه دهخدااشغر. [ اُ غ ُ / اَ غ َ ] (اِ) رجوع به اُشغار و شعوری ج 1 ص 146 شود. خارپشت بزرگ تیرانداز. (برهان ) (هفت قلزم ) (آنندراج ). اُسْغُر. (جهانگیری ). قنفذ. سیخول . و رجوع به اشغا
اشغرلغتنامه دهخدااشغر.[ اَ غ َ ] (ع ص ) اسب سرخ فش و اشقر. (ناظم الاطباء). بمعنی اشقر که غالباً در اسب و بندرت در انسان استعمال شود. (فرهنگ شعوری ) .
اسغرلغتنامه دهخدااسغر. [ اُ غ ُ ] (اِ) سیخول را گویند، و آن جانوری است که خارهای ابلق مانند سیخها بر بدن دارد و چون کسی قصد او کند خود را چنان تکانی میدهد که آن سیخها ازبدن او جسته بر آن کس میخورد و در تن او می نشیند، وگویند هرچند او را بزنند فربه تر شود. (از برهان ) (جهانگیری ). اشغر. سغر. س
اصغرآبادلغتنامه دهخدااصغرآباد. [ اَ غ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان برده سره ٔ بخش اشترینان شهرستان بروجرد واقع در 9 هزارگزی باختر اشترینان و 8 هزارگزی جنوب راه شوسه ٔ اشترینان به نهاوند. محلی جلگه و معتدل و سکنه ٔ آن <span class=
اصغرآبادلغتنامه دهخدااصغرآباد. [ اَ غ َ ] (اِخ ) دهی است جزء بخش شهریار شهرستان تهران واقع در 22 هزارگزی جنوب شهریار و 2 هزارگزی رباط کریم . محلی جلگه و معتدل و سکنه ٔ آن 412 تن است که شیعه و فار
اصغرآبادلغتنامه دهخدااصغرآباد. [ اَ غ َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان نِشتای شهرستان تنکابن واقع در 3 هزارگزی جنوب خاوری تنکابن و پانصدگزی شوسه ٔ تنکابن که 20 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج <span class="hl" dir="ltr"
اصغرآبادلغتنامه دهخدااصغرآباد. [ اَ غ َ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان بشاریات بخش آبیک شهرستان قزوین واقع در شمال باختر آبیک و سه هزارگزی راه شوسه . محلی دامنه ، معتدل و سکنه ٔ آن 70 تن است که شیعه و فارسی زبان اند. آب آن از قنات تأمین میشود و محصول آن غلات ، چغند
اصغرآبادلغتنامه دهخدااصغرآباد. [ اَ غ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان شقان بخش اسفراین شهرستان بجنورد که در 27 هزارگزی شمال اسفراین و 8 هزارگزی جنوب شوسه ٔ عمومی بجنورد به شقان واقع است و محلی جلگه و سردسیرمیباشد و سکنه ٔ آن <span c
اصغرآبادلغتنامه دهخدااصغرآباد. [ اَ غ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان برده سره ٔ بخش اشترینان شهرستان بروجرد واقع در 9 هزارگزی باختر اشترینان و 8 هزارگزی جنوب راه شوسه ٔ اشترینان به نهاوند. محلی جلگه و معتدل و سکنه ٔ آن <span class=
اصغرآبادلغتنامه دهخدااصغرآباد. [ اَ غ َ ] (اِخ ) دهی است جزء بخش شهریار شهرستان تهران واقع در 22 هزارگزی جنوب شهریار و 2 هزارگزی رباط کریم . محلی جلگه و معتدل و سکنه ٔ آن 412 تن است که شیعه و فار
اصغرآباد تپهلغتنامه دهخدااصغرآباد تپه .[ اَ غ َ دِ ت َپ ْ پ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان نازلو بخش حومه ٔ شهرستان ارومیه واقع در مسیر شوسه ٔ ارومیه به سلماس . محلی جلگه ، معتدل مالاریایی و دارای 29 تن سکنه که شیعه و ترکی زبان اند. آب آن از نازلوچای تأمین میشود و محص
اصغرآباد سوخکلغتنامه دهخدااصغرآباد سوخک .[ اَ غ َ خ َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان ابراهیم آباد بخش مرکزی شهرستان سیرجان واقع در 19 هزارگزی جنوب سعیدآباد، سر راه شوسه ٔ بندرعباس - سیرجان که سکنه ٔ آن 20 تن است . (از فرهنگ جغرافیائی
اصغرآباد کوهلغتنامه دهخدااصغرآباد کوه . [ اَ غ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان نازلو بخش حومه ٔ شهرستان ارومیه واقع در 23500 گزی شمال باختری ارومیه . محلی دامنه ، معتدل و سالم است و 81 تن سکنه دارد که شیعه و ترکی زبان اند. آب آن از نازل
حد اصغرلغتنامه دهخداحد اصغر. [ ح َدْ دِ اَ غ َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رجوع به حد به معنی تعریف و نیز رجوع به قیاس شود.
حج اصغرلغتنامه دهخداحج اصغر. [ ح َج ْ ج ِ اَ غ َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) عمره . (مهذب الاسماء) (کشاف اصطلاحات الفنون ). رجوع به حج شود.
جهاد اصغرلغتنامه دهخداجهاد اصغر. [ ج ِ دِ اَ غ َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از مقابله و جنگ کردن با کفار. (برهان ). کارزار کوچک . جدال با کافران . کارزار با کفاراﷲتعالی . (شرفنامه ٔ منیری ). نزد صوفیه جهاد مصطلح شرعی است . (کشاف اصطلاحات الفنون ). مقابل جهاد اکبر.
زبید الاصغرلغتنامه دهخدازبید الاصغر. [ زُ ب َ دُل ْ اَ غ َ ] (اِخ ) منبه بن ربیعةبن سلمةبن مازن بن ربیعةبن زبید الاکبر. وی از اولاد زبید الاکبر، بزرگ سلسله ٔ بنوزبید الاکبر و خود بزرگ سلسله ٔ بنوزبید الاصغر است . این هر دوسلسله از رشته های بنوزبید یکی از بطون قبیله ٔ مذحج میباشند. (از تاج العروس ).
زبید الاصغرلغتنامه دهخدازبید الاصغر. [ زُ ب َ دُل ْ اَ غ َ ] (اِخ ) یک رشته از بطن زبید (از بطون قبیله ٔ مذحج ) که بنام بزرگ سلسله ، زبید اصغر خوانده شده . نام این زبید، منبه بن ربیعه است . (از تاج العروس ). سمعانی آرد: یکی از فروع قبیله ٔ زبید یا زبید اکبر، قبیله ٔ زبید الاصغر است . این قبیله از او