اضحوکهلغتنامه دهخدااضحوکه . [ اُ ک َ ] (ع اِ) آنچه از آن بخندند. ج ، اضاحیک ، اَضاحِک . (از اقرب الموارد). آن چیز که مردمان را به خنده درآورد. (مهذب الاسماء). آنچه از وی خنده آید. (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (منتهی الارب ). آن چیز و سخن که مردم را به خنده آرد. (غیاث اللغات ): این اضحوکه را در خدم
اضاحکلغتنامه دهخدااضاحک . [ اَ ح ِ ] (ع اِ) ج ِ اضحوکة.(از اقرب الموارد). رجوع به اضاحیک و اضحوکة شود.
اضاحیکلغتنامه دهخدااضاحیک . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ اضحوکة، بمعنی مایه ٔ خنده و آنچه بدان بخندند. (از اقرب الموارد). رجوع به اضحوکة شود.
خزعبیلهلغتنامه دهخداخزعبیله . [ خ ُ زَ ل َ ] (ع اِ) اضحوکه و سخن مضحک . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ). ج ، خزعبیلات . یقال : هات بعض خزعبیلاتک .
مسخره کردنلغتنامه دهخدامسخره کردن . [ م َ خ َ رَ / رِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مضحکه کردن . ریشخند نمودن . استهزا کردن . فسوس نمودن . افسوس کردن . اضحوکه قرار دادن : تو روح را مسخره کرده ای . (سایه روشن صادق هدایت ص 19<
شطارتلغتنامه دهخداشطارت . [ ش َ رَ ] (ع مص ) در بدی و دزدی دوردرشدن . (مجمل اللغة). || شوخ و بی باک شدن .(فرهنگ فارسی معین ). || (اِمص ) رندی . (یادداشت مؤلف ). شوخی . بی باکی . چالاکی . زرنگی . (فرهنگ فارسی معین ): این اضحوکه را در خدمت سلطان باز گفتند از مکیدت و شطارت شار تبسم کرد. (ترجمه ٔ