اطرابلغتنامه دهخدااطراب . [ اَ ] (ع اِ)بصیغه ٔ جمع، نقاوه ٔ ریاحین . (از اقرب الموارد). خیار و برگزیده ٔ ریاحین . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
اطرابلغتنامه دهخدااطراب . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ طَرَب ،بمعانی فرح ، حزن (از اضداد)، یا خفتی که بهنگام شدت فرح یا حزن روی دهد، یا آمدن شادی و رفتن اندوه . صاحب قاموس گوید: تخصیص آن به فرح وهم است . || حرکت و شوق . (از متن اللغة). رجوع به طَرَب شود.
اطرابلغتنامه دهخدااطراب . [ اِ ] (ع مص ) بطرب آوردن . (از اقرب الموارد) (مجمل اللغة) (زوزنی ). بطرب درآوردن . (تاج المصادر بیهقی ). در طرب آوردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). بشادی آوردن . شاد گردانیدن . تطریب . تطرب . (اقرب الموارد) (متن اللغة). رجوع به دو مصدر مذکور شود. || سرو
اترابلغتنامه دهخدااتراب . [ اَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ ترب . همزادان . همسالان . اَسنان . هم سنان . هم عمران . || همسران . اَمثال . اقران . دوستان : با طراوت جوانی و مقتبل شباب در اقران و اَتراب خویش بی نظیر است . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). بسبب مناسبت شباب در زمره ٔ اَتراب و اصح
اترابلغتنامه دهخدااتراب . [ اِ ] (ع مص ) خاک بر چیزی افشاندن . خاک برانداختن بر چیزی . خاک بر چیزی کردن . (تاج المصادر بیهقی ). || در خاک گردانیدن . (زوزنی ). || در خاک غلطیدن . بخاک دوسیدن . خود را بخاک آلودن . خاک آلوده شدن . || توانگر شدن . (تاج المصادر) (زوزنی ). بسیارمال شدن . بی نیاز شدن
اثرابلغتنامه دهخدااثراب . [ اِ ] (ع مص ) ثَرب . تثریب . سرزنش کردن . نکوهیدن بر گناه . || پیه ناک گردیدن : اثرب الکبش ؛ پیه ناک گردید قچقار. (منتهی الارب ).
اطرابزندةلغتنامه دهخدااطرابزندة. [ اَ ب َ زُ دَ ] (اِخ ) از شهرهای مهم روم (روم شرقی ) بر کنار دریای قسطنطنیه ٔ شرقی معروف به دریای بنطس است . و کوه قیق به این شهر منتهی میشود و آنگاه دریا آن را قطع میکند. این شهر مشرف بر دریاست و آب دریا چنان سرتاسر گرداگرد آن را فراگرفته که گویی خندقی در گرد شهر
اطرابلسلغتنامه دهخدااطرابلس . [ اَ ب ُ ل ُ ] (اِخ ) شهریست بشام و شهریست بمغرب ، یا لغت شامیه است ، یالغت رومی است ، معنی آن سه شهر و این بحذف الف نیز آمده . (آنندراج ). طرابلس یکی در شرق و دیگری در غرب . صاحب حدود العالم درباره ٔ اطرابلس شرق آرد: شهریست از شام بر کران دریای روم و اندر وی مسلمان
اطرابلسیلغتنامه دهخدااطرابلسی . [ اَ ب ُ ل ُ ] (ص نسبی ) منسوب به اطرابلس یا طرابلس که نام دو شهر است یکی در ساحل شام و دیگری از بلاد مغرب . (از انساب سمعانی ). رجوع به طرابلسی شود.
اطرابنشلغتنامه دهخدااطرابنش . [ اَ ب ِ ] (اِخ ) شهریست بر ساحل جزیره ٔ صقلیه (سیسیل ) و از آنجا کشتیها بسوی افریقیه روند. (از معجم البلدان ). نام شهری ساحلی بجزیره ٔ صقلیه . (ابن جبیر).
بطرب آوردنلغتنامه دهخدابطرب آوردن . [ ب ِ طَ رَ وَ دَ ] (مص مرکب ) بنشاط، بوجد آوردن . در وجد و حالت آوردن . (یادداشت مؤلف ). تطرب . اطراب . (تاج المصادر بیهقی ).
برگزیدهلغتنامه دهخدابرگزیده . [ ب َ گ ُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) انتخاب شده . منتخب . (فرهنگ فارسی معین ). چشم و چراغ . دست چین . سره . گزیده .گزین . گل سرسبد. مهین . یکه چین . اثرة. أثیر. اَطائب . أمثل . أوسط. (ترجمان القرآن جرجانی ). خَشیب . خیار. (منتهی الار
طربلغتنامه دهخداطرب . [ طَ رَ ] (ع اِمص ) شادمانی .(منتهی الارب ) (آنندراج ). فرح . فیریدگی . کروز. کروژ.نشاط. رامش . خوشی . خوشدلی . سرور. نشاط کردن و شاد شدن و شادی و نشاط و با لفظ کردن مستعمل : با دوست به خرگاه طرب کردن عُشاق خوشتر بود اکنون و طرب کردن گلزا
لیلیلغتنامه دهخدالیلی . [ ل َ لا ] (اِخ ) بنت سعدبن ربیعة. معشوقه ٔ قیس بن ملوح بن مزاحم ، معروف به مجنون لیلی : بلبل به غزل طیره کند اعشی راصلصل به نوا سخره کند لیلی را. منوچهری .در میان شکستگیها حصارکی خراب به من نمودند. اعراب گف
اطرابزندةلغتنامه دهخدااطرابزندة. [ اَ ب َ زُ دَ ] (اِخ ) از شهرهای مهم روم (روم شرقی ) بر کنار دریای قسطنطنیه ٔ شرقی معروف به دریای بنطس است . و کوه قیق به این شهر منتهی میشود و آنگاه دریا آن را قطع میکند. این شهر مشرف بر دریاست و آب دریا چنان سرتاسر گرداگرد آن را فراگرفته که گویی خندقی در گرد شهر
اطرابلسلغتنامه دهخدااطرابلس . [ اَ ب ُ ل ُ ] (اِخ ) شهریست بشام و شهریست بمغرب ، یا لغت شامیه است ، یالغت رومی است ، معنی آن سه شهر و این بحذف الف نیز آمده . (آنندراج ). طرابلس یکی در شرق و دیگری در غرب . صاحب حدود العالم درباره ٔ اطرابلس شرق آرد: شهریست از شام بر کران دریای روم و اندر وی مسلمان
اطرابلسیلغتنامه دهخدااطرابلسی . [ اَ ب ُ ل ُ ] (ص نسبی ) منسوب به اطرابلس یا طرابلس که نام دو شهر است یکی در ساحل شام و دیگری از بلاد مغرب . (از انساب سمعانی ). رجوع به طرابلسی شود.
اطرابنشلغتنامه دهخدااطرابنش . [ اَ ب ِ ] (اِخ ) شهریست بر ساحل جزیره ٔ صقلیه (سیسیل ) و از آنجا کشتیها بسوی افریقیه روند. (از معجم البلدان ). نام شهری ساحلی بجزیره ٔ صقلیه . (ابن جبیر).